شعرهاي گوناگون
3 مشترك
صفحه 7 از 30
صفحه 7 از 30 • 1 ... 6, 7, 8 ... 18 ... 30
رد: شعرهاي گوناگون
نفس در سینه می میرد
از این سرمای روزافزون
که سوزاند دل و دستم
مفری نیست که بگریزم
از این سرمای سوزان
که این سرما زجنس درد و اندوه است
و گرمای هزاران شعله آتش
ندارد قدرت و یارای جنگیدن به پیش او
امیدی نیست به گرما بخشی دستی
که دلها مرده و جانها همه سردند
فسونگر صولتی دارد هجوم تند این سرما
که برده هرچه گرما را ز دلها
کسی را جرات آن نیست که عشقی را صلا گوید
که خودخواهی رسوب سخت دلها گشته و
هرگز عشق با چنین ننگی به یک جا در نمی آید
طلسم سال و ماه اکنون شده زنجیر بر دستان
که کس دستی نمی یازد سوی تغییر این معنا
دلی گر دارد انسانی
فقط از بود خود مست است
که دیگر دیگری مردست درون بطن این دلها
چه باید کرد با دردی که درمانش نمی دانم
چه آید برسرم ز این آسمانی درد بی درمان
فغان زین سردی مفرط
امان از درد بی درمان
از این سرمای روزافزون
که سوزاند دل و دستم
مفری نیست که بگریزم
از این سرمای سوزان
که این سرما زجنس درد و اندوه است
و گرمای هزاران شعله آتش
ندارد قدرت و یارای جنگیدن به پیش او
امیدی نیست به گرما بخشی دستی
که دلها مرده و جانها همه سردند
فسونگر صولتی دارد هجوم تند این سرما
که برده هرچه گرما را ز دلها
کسی را جرات آن نیست که عشقی را صلا گوید
که خودخواهی رسوب سخت دلها گشته و
هرگز عشق با چنین ننگی به یک جا در نمی آید
طلسم سال و ماه اکنون شده زنجیر بر دستان
که کس دستی نمی یازد سوی تغییر این معنا
دلی گر دارد انسانی
فقط از بود خود مست است
که دیگر دیگری مردست درون بطن این دلها
چه باید کرد با دردی که درمانش نمی دانم
چه آید برسرم ز این آسمانی درد بی درمان
فغان زین سردی مفرط
امان از درد بی درمان
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
در نهان خانهء قلب من و تو
هست رازي كه كسي
نتوانسته بيانش بكند
اين همان راز وجود من و توست
كز ازل تا به ابد
همره انسان است
و گريزي نبود هيچكسي را از او
او همان نقطه اي از قلب تو است
كه فرو ريزد اگر
آن كسي را كه تو مي داري دوست
بر سر راه تو هويدا شود و عطر نفسهايش
در مشام توي دلبسته به او
پيچيدست
او همان اميديست
كه بقاي من و تو
استوار از بودن اوست
او همان روياييست
كه شباهنگامان به سراغت آيد
و تو را در خلسه اي از بي وزني
كه همان خواب بود
غوطه ور مي سازد
اندكي ژرف نظر كن
كه چنين موهبتي
قدر صد كاغذ بي جان
كه مي نامندش پول
مي ارزد
اندكي خوب بيانديش
كه اين بار گران هستي
بي وجودش
قدر صد كوه كه بشكافته اند
سينهء آبي اين چرخ كبود
سنگين بود
اندكي نيك نظر كن ، و ببين
كاين همه حجم عظيم از احساس
كآسمان هم با اين همه وسعت و گستردگيش
تاب گنجاندن اورا ندارد در خود
در حجمي سرخ به اندازه مشت
كه در سينه توست
شده جاي
پس چنين راز بزرگ و بشكوه
نتواند به زبان آيد و توصيف شود
پس دگر اي شاعر كوچك
دل من
دست و قلمت خسته مكن
چون آن راز مگوي هستي
كه تو هستي در پي توصيفش
عشق است
هست رازي كه كسي
نتوانسته بيانش بكند
اين همان راز وجود من و توست
كز ازل تا به ابد
همره انسان است
و گريزي نبود هيچكسي را از او
او همان نقطه اي از قلب تو است
كه فرو ريزد اگر
آن كسي را كه تو مي داري دوست
بر سر راه تو هويدا شود و عطر نفسهايش
در مشام توي دلبسته به او
پيچيدست
او همان اميديست
كه بقاي من و تو
استوار از بودن اوست
او همان روياييست
كه شباهنگامان به سراغت آيد
و تو را در خلسه اي از بي وزني
كه همان خواب بود
غوطه ور مي سازد
اندكي ژرف نظر كن
كه چنين موهبتي
قدر صد كاغذ بي جان
كه مي نامندش پول
مي ارزد
اندكي خوب بيانديش
كه اين بار گران هستي
بي وجودش
قدر صد كوه كه بشكافته اند
سينهء آبي اين چرخ كبود
سنگين بود
اندكي نيك نظر كن ، و ببين
كاين همه حجم عظيم از احساس
كآسمان هم با اين همه وسعت و گستردگيش
تاب گنجاندن اورا ندارد در خود
در حجمي سرخ به اندازه مشت
كه در سينه توست
شده جاي
پس چنين راز بزرگ و بشكوه
نتواند به زبان آيد و توصيف شود
پس دگر اي شاعر كوچك
دل من
دست و قلمت خسته مكن
چون آن راز مگوي هستي
كه تو هستي در پي توصيفش
عشق است
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
دود غم در چشمم
مي تراود اشكم
مي كند خيس گونهء سردم را
كورسوئي از عقل
همچون شمع سحر در سراشيب افول ، در سر دارم
و فانوس خيال در دستم
مي روم با پاي پياده طرف جاييكه نمي دانم چيست
يا كجاست ، يا چه نامي دارد
فارغ از هر تصميم
فارغ از خوف و رجاء
و به دور از يقين و ترديد
مي روم در راهي كه پراز پيچ و خم است
نه دليل راهي است
و نه كس چشم به راهم مانده
در شبي سرد ، نه از سرما
بلكه از نامردي
همهء جان و تنم مي لرزد
و در اين پائيزان كه پر از زردي نفرت گشته
مي روم سوي بهار
من دگر از باد خزان ، اين همه ويرانگر
اين همه قاتل سبزي اين همه بي ثمري
خسته و دل تنگم
هرچه مي بينم در خود و بيرون از خود
بانگ برمي دارند كه برو
و دراين راه پر از شيب و فراز
لحظه اي از رفتن خود پاي مكش
كه تو پا داري و پاست براي رفتن
تا كي از اين شب پر حيله و نيرنگ دل نكنم
تا كي تسليم سكوت لب بر لب بنهم
تا كي در حسرت عشقي پاك
چشم بر جادوگر شهوت كه طلسمش عالم گيرست
دوزم و حسرت بخورم
به خدا كار بشر اين همه نيرنگ نبود
به خدا برترين لذت او شهوت صرف نبود
به خدا شعر من و ما غمنامهء تزوير نبود
به خدا فاصله ها كمتر بود
به خدا قسمت ما از دنيا اين همه اشك نبود
غصه نبود ، گريه نبود ، آه نبود
فصل ما زرد نبود
چه نمودست بشر با دل خود ، با فطرت خود
واي از اين بي ثمري
داد و بيداد از اين بي خبري
چاره اش چيست ، نمي دانم هيچ
همهء همت من رفتن و رفتن گشته
رفتن از شهوت رفتن تا عشق
رفتن از كشور فكر تا به اقليم شهود
رفتن از اين پايان تا سرآغاز ظهور
تا به سرچشمهء حكمت تا نور و سرور
اين زمان بايد رفت
رفت و هيچ نپرسيد و نگفت :
تا كجا ، تا كي و مقصد چيست؟
اين زمان بايد رفت
بايد رفت
مي تراود اشكم
مي كند خيس گونهء سردم را
كورسوئي از عقل
همچون شمع سحر در سراشيب افول ، در سر دارم
و فانوس خيال در دستم
مي روم با پاي پياده طرف جاييكه نمي دانم چيست
يا كجاست ، يا چه نامي دارد
فارغ از هر تصميم
فارغ از خوف و رجاء
و به دور از يقين و ترديد
مي روم در راهي كه پراز پيچ و خم است
نه دليل راهي است
و نه كس چشم به راهم مانده
در شبي سرد ، نه از سرما
بلكه از نامردي
همهء جان و تنم مي لرزد
و در اين پائيزان كه پر از زردي نفرت گشته
مي روم سوي بهار
من دگر از باد خزان ، اين همه ويرانگر
اين همه قاتل سبزي اين همه بي ثمري
خسته و دل تنگم
هرچه مي بينم در خود و بيرون از خود
بانگ برمي دارند كه برو
و دراين راه پر از شيب و فراز
لحظه اي از رفتن خود پاي مكش
كه تو پا داري و پاست براي رفتن
تا كي از اين شب پر حيله و نيرنگ دل نكنم
تا كي تسليم سكوت لب بر لب بنهم
تا كي در حسرت عشقي پاك
چشم بر جادوگر شهوت كه طلسمش عالم گيرست
دوزم و حسرت بخورم
به خدا كار بشر اين همه نيرنگ نبود
به خدا برترين لذت او شهوت صرف نبود
به خدا شعر من و ما غمنامهء تزوير نبود
به خدا فاصله ها كمتر بود
به خدا قسمت ما از دنيا اين همه اشك نبود
غصه نبود ، گريه نبود ، آه نبود
فصل ما زرد نبود
چه نمودست بشر با دل خود ، با فطرت خود
واي از اين بي ثمري
داد و بيداد از اين بي خبري
چاره اش چيست ، نمي دانم هيچ
همهء همت من رفتن و رفتن گشته
رفتن از شهوت رفتن تا عشق
رفتن از كشور فكر تا به اقليم شهود
رفتن از اين پايان تا سرآغاز ظهور
تا به سرچشمهء حكمت تا نور و سرور
اين زمان بايد رفت
رفت و هيچ نپرسيد و نگفت :
تا كجا ، تا كي و مقصد چيست؟
اين زمان بايد رفت
بايد رفت
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
شبي آرام چون دريا بي جنبش
سكون ساكت سنگين سرد شب
مرا در قعر اين گرداب بي پاياب مي گيرد
دو چشم خسته ام را خواب مي گيرد
من اما ديگر از هر خواب بيزارم
حرامم باد خواب و راحت و شادي
حرامم باد آسايش
من امشب باز بيدارم
ميان خواب و بيداري
سمند خاطراتم پاي مي كوبد
به سوي روزگاركودكي
دوران شور و شادمانيها
خوشا آن روزگار كامرانيها
به چشمم نقش مي بندد
زماني دور همچون هاله ابهام ناپيدا
در آن رويا
به شچم خويش ديدم كودكي آسوده در بستر
منم آن كودك آرام
تهي دل از غم ايام
ز مهر افكنده سايه بر سر من مام
در ان دوران
نه دل پر كين
نه من غمگين
نه شهر اين گونه دشمنكام
دريغ از كودكي
آن دوره آرامش و شادي
دريغ از روزگار خوب آزادي
سر آمد روزگار كودكي اينك دراين دوران دراين وادي
نه ديگر مام
نه شهر آرام
دگر هر آشنا بيگانه شد با آشناي خويش
و من بي مام تنها مانده در دشواري ايام
تو اما مادر من مادرناكام
دلت خرم روانت شاد
كه من دست نيازي سوي كس هرگز نخواهم برد
و جز روح تو اين روح ز بند آزاد
مراديگر پناهي نيست ديگر تكيه گاهي نيست
نبودم اين چنين تنها
و ما در دل شبهل
برايم داستان مي گفت
برايم داستان از روزگار باستان مي گفت
و من خاموش
سراپا گوش
و با چشمان خواب آلود در پيكار
نگه بيدار و گوش جان بر آن گفتار
در آن شب مادر من داستان كاوه را مي گفت
در آن شب داستان كاوه آن آهنگر آزاده را مي گفت
سكون ساكت سنگين سرد شب
مرا در قعر اين گرداب بي پاياب مي گيرد
دو چشم خسته ام را خواب مي گيرد
من اما ديگر از هر خواب بيزارم
حرامم باد خواب و راحت و شادي
حرامم باد آسايش
من امشب باز بيدارم
ميان خواب و بيداري
سمند خاطراتم پاي مي كوبد
به سوي روزگاركودكي
دوران شور و شادمانيها
خوشا آن روزگار كامرانيها
به چشمم نقش مي بندد
زماني دور همچون هاله ابهام ناپيدا
در آن رويا
به شچم خويش ديدم كودكي آسوده در بستر
منم آن كودك آرام
تهي دل از غم ايام
ز مهر افكنده سايه بر سر من مام
در ان دوران
نه دل پر كين
نه من غمگين
نه شهر اين گونه دشمنكام
دريغ از كودكي
آن دوره آرامش و شادي
دريغ از روزگار خوب آزادي
سر آمد روزگار كودكي اينك دراين دوران دراين وادي
نه ديگر مام
نه شهر آرام
دگر هر آشنا بيگانه شد با آشناي خويش
و من بي مام تنها مانده در دشواري ايام
تو اما مادر من مادرناكام
دلت خرم روانت شاد
كه من دست نيازي سوي كس هرگز نخواهم برد
و جز روح تو اين روح ز بند آزاد
مراديگر پناهي نيست ديگر تكيه گاهي نيست
نبودم اين چنين تنها
و ما در دل شبهل
برايم داستان مي گفت
برايم داستان از روزگار باستان مي گفت
و من خاموش
سراپا گوش
و با چشمان خواب آلود در پيكار
نگه بيدار و گوش جان بر آن گفتار
در آن شب مادر من داستان كاوه را مي گفت
در آن شب داستان كاوه آن آهنگر آزاده را مي گفت
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
فقط عشق آدم كور است، كه نه زيبايي را درك مي كند و نه زشتي را.
عشق از ژرفاي خويش آگاه نمي شود، جز در لحظه ي جدايي.
عشق ميزبان مهرباني است. گرچه براي مهما ن ناخوانده، خانه عشق سراب است و مايه ي خنده.
عشق رازي است مقدس.
براي كساني كه عاشقند، عشق براي هميشه بي كلام مي ماند؛
اما براي كساني كه عشق نمي ورزند، عشق شوخي بي رحمانه اي بيش نيست.
عشق از ژرفاي خويش آگاه نمي شود، جز در لحظه ي جدايي.
عشق ميزبان مهرباني است. گرچه براي مهما ن ناخوانده، خانه عشق سراب است و مايه ي خنده.
عشق رازي است مقدس.
براي كساني كه عاشقند، عشق براي هميشه بي كلام مي ماند؛
اما براي كساني كه عشق نمي ورزند، عشق شوخي بي رحمانه اي بيش نيست.
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
شب اخر
شب آخر است امشب! باد خنكي مي وزد و برگهاي درختان را به رقص واميدارد. طنين صدايت در گوشم ميپيچد و وجودم را به لرز مي اندازد. نمي خواهم باور كنم؛ ديگر مال من نيستي! شب آخر است امشب! برگهاي خشك درختان بر زمين مي افتند و زير پاي هر مرد و نامردي خرد مي شوند! برق چشمانت مرا ميازارد و توان ديدن آنها را ندارم! نمي خواهم باور كنم؛ ديگر چشمانت مال من نيست! شب آخر است امشب! سكوت خانه با فرياد من شكست! ... چرا...چرا...چرا...؟! آخر چرا عشقم همچو دود از زندگيم رفت؟ مگر او نبود كه مي گفت مرا دوست دارد؟ مگر او نبود كه مي گفت تا ابد كنارم مي ماند؟ پس چرا تركم كرد ؟ شب آخر است امشب! توان ديدن او را در آغوش ديگري ندارم. توان و طاقت ديگر در زندگيم بي مفهوم شده اند. حتي صداي تيك تيك ساعت هم برايم زجرآور است. شب آخر است امشب! ساقي را فرا خوانده ام كه شراب مرك به من دهد تا به خواب ابدي فرو روم. شايد در خواب هق هق هاي بي اثرم به انتها رسند! شب آخر است امشب! در اين شب بي ستاره تو كنار ديگري خفته اي و من به ياد تو زير خاك به خواب مي روم. همچو تو بي وداع مي روم. به اميد آنكه تو هم مثل من نفهمي. آري! شب آخر است امشب...!
شب آخر است امشب! باد خنكي مي وزد و برگهاي درختان را به رقص واميدارد. طنين صدايت در گوشم ميپيچد و وجودم را به لرز مي اندازد. نمي خواهم باور كنم؛ ديگر مال من نيستي! شب آخر است امشب! برگهاي خشك درختان بر زمين مي افتند و زير پاي هر مرد و نامردي خرد مي شوند! برق چشمانت مرا ميازارد و توان ديدن آنها را ندارم! نمي خواهم باور كنم؛ ديگر چشمانت مال من نيست! شب آخر است امشب! سكوت خانه با فرياد من شكست! ... چرا...چرا...چرا...؟! آخر چرا عشقم همچو دود از زندگيم رفت؟ مگر او نبود كه مي گفت مرا دوست دارد؟ مگر او نبود كه مي گفت تا ابد كنارم مي ماند؟ پس چرا تركم كرد ؟ شب آخر است امشب! توان ديدن او را در آغوش ديگري ندارم. توان و طاقت ديگر در زندگيم بي مفهوم شده اند. حتي صداي تيك تيك ساعت هم برايم زجرآور است. شب آخر است امشب! ساقي را فرا خوانده ام كه شراب مرك به من دهد تا به خواب ابدي فرو روم. شايد در خواب هق هق هاي بي اثرم به انتها رسند! شب آخر است امشب! در اين شب بي ستاره تو كنار ديگري خفته اي و من به ياد تو زير خاك به خواب مي روم. همچو تو بي وداع مي روم. به اميد آنكه تو هم مثل من نفهمي. آري! شب آخر است امشب...!
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
چگونه فراموشت کنم...؟
چگونه فراموشت کنم تو را؟ که همزمان با تولدت در قلبم
همه را فراموش کردم.برایم تمامی اسمها بیگانه شدند
و همه خاطرات مردند دستم را به تو می دهم قلبم را
به تو می دهم فکرم را نیز به تو می دهم بازوانم را به
تو می بخشم و نگاهم از ان توست و شانه هایم که نپرس
دیگر با من غریبه اند! و تمامی لحظات تو را می خواهند
و برای عطر نفس هایت دلتنگی می کنند چگونه فراموشت
کنم تو را که قلم سبزم را به تو هدیه کردم که حتی
نوشته هایت همرنگ نوشته هایم باشد پیشتر ها سبز
را نمی شناختم بهتر بگویم با سبز رفاقتی نداشتم سبز
را با تو شناختم و دلم می خواهد که با یاد تو همیشه سبز
بنویسم دلت را به من بده فکرت را به من بده سرت را
روی شانه هایم بگذار و بگذار عطر کلماتت را میان هم
تقسیم کنیم...
چگونه فراموشت کنم تو را؟ که همزمان با تولدت در قلبم
همه را فراموش کردم.برایم تمامی اسمها بیگانه شدند
و همه خاطرات مردند دستم را به تو می دهم قلبم را
به تو می دهم فکرم را نیز به تو می دهم بازوانم را به
تو می بخشم و نگاهم از ان توست و شانه هایم که نپرس
دیگر با من غریبه اند! و تمامی لحظات تو را می خواهند
و برای عطر نفس هایت دلتنگی می کنند چگونه فراموشت
کنم تو را که قلم سبزم را به تو هدیه کردم که حتی
نوشته هایت همرنگ نوشته هایم باشد پیشتر ها سبز
را نمی شناختم بهتر بگویم با سبز رفاقتی نداشتم سبز
را با تو شناختم و دلم می خواهد که با یاد تو همیشه سبز
بنویسم دلت را به من بده فکرت را به من بده سرت را
روی شانه هایم بگذار و بگذار عطر کلماتت را میان هم
تقسیم کنیم...
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
هیچ کس تنها نیست!
باد می اید درخت های بید مجنون گیسوان
خود را در باد پریشان کرده اند. اشک می بارد
و اسمان در این بارش خاطرات دریا را مرور می کند
و من بر گوری تنها می گریم. باد در مسیر های نا پیموده
خویش به زیر سایه بید می رسد. سایه بید جلوی
افتاب را گرفته است تا اینکه گور در گرمای طاقت
فرسا نرنجد. اینها همه می گویند هیچ کس در هیچ
کجا تنها نیست...
باد می اید درخت های بید مجنون گیسوان
خود را در باد پریشان کرده اند. اشک می بارد
و اسمان در این بارش خاطرات دریا را مرور می کند
و من بر گوری تنها می گریم. باد در مسیر های نا پیموده
خویش به زیر سایه بید می رسد. سایه بید جلوی
افتاب را گرفته است تا اینکه گور در گرمای طاقت
فرسا نرنجد. اینها همه می گویند هیچ کس در هیچ
کجا تنها نیست...
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
هنوز از لبم بوسه خواهد لبت؟
ندانی که زهر است در جام من
چون ان مار زخمی که خشم اورد
زبانیست سوزنده در کام من
چه می خواهی از مست اواره ای
که سیر است از جان رنجور خویش
دریغا! پناه از کسی خواستی
که با دست خود میکند گور خویش
چه دیر امدی ای دلارام من
که با این دل مرده سودا کنی
به خود زحمت دلربایی مده
ندارم دلی تا تو یغما کنی
مرا و دلم را فراموش کن
که خالیست در هر دلی جای تو
مرا برف پیری به سر ریخته است
درخشد جوانی به سیمای تو
دلم اتشی سرد و افسرده است
که افتاده خاموش در مجمری
نگاه تو ان برق سوزنده است
که تابیده بر مشت خاکستری...
ندانی که زهر است در جام من
چون ان مار زخمی که خشم اورد
زبانیست سوزنده در کام من
چه می خواهی از مست اواره ای
که سیر است از جان رنجور خویش
دریغا! پناه از کسی خواستی
که با دست خود میکند گور خویش
چه دیر امدی ای دلارام من
که با این دل مرده سودا کنی
به خود زحمت دلربایی مده
ندارم دلی تا تو یغما کنی
مرا و دلم را فراموش کن
که خالیست در هر دلی جای تو
مرا برف پیری به سر ریخته است
درخشد جوانی به سیمای تو
دلم اتشی سرد و افسرده است
که افتاده خاموش در مجمری
نگاه تو ان برق سوزنده است
که تابیده بر مشت خاکستری...
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
خدایا... خدایا!
ذهنم پریشان است
قلبم بی قرار است
افکارم شوریده اند
و در مانده ام.
پس رشته زندگی ام را
به دست های امن تو
می سپارم
ان گاه طوفان می خوابد
و ارامش تو حکم فرما می شود...
ذهنم پریشان است
قلبم بی قرار است
افکارم شوریده اند
و در مانده ام.
پس رشته زندگی ام را
به دست های امن تو
می سپارم
ان گاه طوفان می خوابد
و ارامش تو حکم فرما می شود...
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
ذره ای از مهربونیات و به عالمی نمی فروشم
دستهای گرمت و با عاشقانه ترین محبت ها
هم تعویض نمی کنم.من می خواهم به همه
بگویم که تو تک ستاره قلب منی.
می خواهم غرور سنگیمو بشکنم و به همه
بگم:ان قدر دوستت دارم که به خاطرت
تمام عمر صبر می کنم
دستهای گرمت و با عاشقانه ترین محبت ها
هم تعویض نمی کنم.من می خواهم به همه
بگویم که تو تک ستاره قلب منی.
می خواهم غرور سنگیمو بشکنم و به همه
بگم:ان قدر دوستت دارم که به خاطرت
تمام عمر صبر می کنم
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
تنهایی... گر چه گاهی اوقات
همچنان شبنم در سایه باغ
دل من دست خوش تنهایی است
و حجابیست میان من و تو
به تو سوگند که از نیت من اگاهی
زیر این سقف
که از جنس بلورین هواست
به تو نزذیک تر از خویشم...
همچنان شبنم در سایه باغ
دل من دست خوش تنهایی است
و حجابیست میان من و تو
به تو سوگند که از نیت من اگاهی
زیر این سقف
که از جنس بلورین هواست
به تو نزذیک تر از خویشم...
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
می دانم وقتی سرانجام به تـلخی ،
خبر مرگ من را می شنود ،
نه غمگین می شود و نه بهت زده!
اما رنگش می پرد و پاهایش سست می شوند ،
لبخندی تلخ ولی کوتاه می زند ...
آنگاه به یکباره پاییز امسال را به یاد خواهد آورد :
و تمامی التماس های بی نتیجه من !
برای شروعی دوباره ...
و ناگاه به یادش می آید که چگونه بر سر آرامگاهی ،
با من پیمان بست که هیچگاه تـنـهایم نگـذارد
ولی ...
خبر مرگ من را می شنود ،
نه غمگین می شود و نه بهت زده!
اما رنگش می پرد و پاهایش سست می شوند ،
لبخندی تلخ ولی کوتاه می زند ...
آنگاه به یکباره پاییز امسال را به یاد خواهد آورد :
و تمامی التماس های بی نتیجه من !
برای شروعی دوباره ...
و ناگاه به یادش می آید که چگونه بر سر آرامگاهی ،
با من پیمان بست که هیچگاه تـنـهایم نگـذارد
ولی ...
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
خدای من...
خدای من یک سال گذشت هر چه کردم دیدی و هر چه بخشیدی
و عفو کردی ندیدم.خدای من یک سال گذشت و چهار فصل
هراسان شدم پناهم دادی بیمار شدم شفایم دادی ارامش و امنیت
که رسید طبیب و پناهم را از یاد بردم...
خدای من سال ها گذشت ۱۰ سال ۲۰ سال ۳۰ سال...
هر چه کردم دیدی و هر چه بخشیدی و عفو کردی ندیدم خدای من
چگونه است که هم چنان دوستم داری و به محبت می خوانی ام؟
چگونه است که رهایم نمی کنی؟ چگونه است که هرگز ـ هرگز
از تو نا امید نمی گردم؟ این چه رسم خدایی است؟
خدای من یک سال گذشت هر چه کردم دیدی و هر چه بخشیدی
و عفو کردی ندیدم.خدای من یک سال گذشت و چهار فصل
هراسان شدم پناهم دادی بیمار شدم شفایم دادی ارامش و امنیت
که رسید طبیب و پناهم را از یاد بردم...
خدای من سال ها گذشت ۱۰ سال ۲۰ سال ۳۰ سال...
هر چه کردم دیدی و هر چه بخشیدی و عفو کردی ندیدم خدای من
چگونه است که هم چنان دوستم داری و به محبت می خوانی ام؟
چگونه است که رهایم نمی کنی؟ چگونه است که هرگز ـ هرگز
از تو نا امید نمی گردم؟ این چه رسم خدایی است؟
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
تقدیم به...!!!
به خورشید گفتم گرمی ات را به من بده تا به تو بدهم
گفت دستانش گرمای مرا دارند. به اسمان گفتم پاکی ات
را به من بده گفت چشمانش پاکی مرا دارند.
از دشت سبزی اش را خواستم گفت زندگی ات سبز تر
از اوست. از دریا بزرگی و ارامشش را خواستم گفت قلبت
به اندازه اقیانوس است و ارامشت نیز. از ماه تابندگی صورتش
را خواستم گفت: وقتی نگاهش می کنم خجل می شوم.
به فکر فرو رفتم من در قبات دستان گرمت چشمان پاکت سبزی
زندگی ات بزرگی و ارامش قلبت و صورت ماهت هیچ ندارم که
به تو هدیه کنم جز...
این... بگیر نترس می تپد برای تو و من چیزی ندارم جز قلبم!
به خورشید گفتم گرمی ات را به من بده تا به تو بدهم
گفت دستانش گرمای مرا دارند. به اسمان گفتم پاکی ات
را به من بده گفت چشمانش پاکی مرا دارند.
از دشت سبزی اش را خواستم گفت زندگی ات سبز تر
از اوست. از دریا بزرگی و ارامشش را خواستم گفت قلبت
به اندازه اقیانوس است و ارامشت نیز. از ماه تابندگی صورتش
را خواستم گفت: وقتی نگاهش می کنم خجل می شوم.
به فکر فرو رفتم من در قبات دستان گرمت چشمان پاکت سبزی
زندگی ات بزرگی و ارامش قلبت و صورت ماهت هیچ ندارم که
به تو هدیه کنم جز...
این... بگیر نترس می تپد برای تو و من چیزی ندارم جز قلبم!
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
وقتی تو نباشی...
چه فرقی می کند پاییز یا بهار
وقتی همه باشند و تو نباشی؟
چه فرقی می کند پنجشنبه یا جمعه
وقتی هفت روز هفته جای تو
در خانه خالیست. می دانم که لحظه ها
می گذرند و تو دیگر نمی ایی...
چه فرقی می کند پاییز یا بهار
وقتی همه باشند و تو نباشی؟
چه فرقی می کند پنجشنبه یا جمعه
وقتی هفت روز هفته جای تو
در خانه خالیست. می دانم که لحظه ها
می گذرند و تو دیگر نمی ایی...
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
اومدی اما...
یه روز با یه دسته گل رز اومدی به دیدنم.با یه نگاه مهربون
از اون نگاه ها که سال ها ارزوش و داشتم و از من دریغ
می کردی.گریه کردی و گفتی دلم برات خیلی تنگ شده
ولی من حرفی نمی زنم.وقتی رفتی سنگ قبرم از اشکات
خیس خیس بود...
یه روز با یه دسته گل رز اومدی به دیدنم.با یه نگاه مهربون
از اون نگاه ها که سال ها ارزوش و داشتم و از من دریغ
می کردی.گریه کردی و گفتی دلم برات خیلی تنگ شده
ولی من حرفی نمی زنم.وقتی رفتی سنگ قبرم از اشکات
خیس خیس بود...
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
ليلي زير درخت انار نشست.
درخت انار عاشق شد.گل داد سرخ سرخ.
گلها انار شد داغ داغ.هر اناري هزار تا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند.دانه ها توي انار جا نمي شدند.
انار كوچك بود.دانه ها تركيدند.انار ترك برداشت.
خون انار روي دست ليلي چكيد.
ليلي انار ترك خورده را از شاخه چيد.مجنون به ليلي اش رسيد.
خدا گفت : راز رسيدن فقط همين بود.
كافي است انار دلت ترك بخورد.
درخت انار عاشق شد.گل داد سرخ سرخ.
گلها انار شد داغ داغ.هر اناري هزار تا دانه داشت.
دانه ها عاشق بودند.دانه ها توي انار جا نمي شدند.
انار كوچك بود.دانه ها تركيدند.انار ترك برداشت.
خون انار روي دست ليلي چكيد.
ليلي انار ترك خورده را از شاخه چيد.مجنون به ليلي اش رسيد.
خدا گفت : راز رسيدن فقط همين بود.
كافي است انار دلت ترك بخورد.
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
کیستی که من اینگونه به اعتماد نام خود را با تو می گویم
کلید خانه ام را در دستت می گذارم
نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و بر زانوی تو
این چنین ارام به خواب می روم؟!
کیستی که من........این گونه
در رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟
کلید خانه ام را در دستت می گذارم
نان شادی هایم را با تو قسمت می کنم
به کنارت می نشینم و بر زانوی تو
این چنین ارام به خواب می روم؟!
کیستی که من........این گونه
در رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
حیف از این...
حیف از این قلب از این قبر طرب پرور درد
که به فرمان تو تسلیم تو جانی کردم
حیف از ان عمر که با سوز و شراری جانسوز
پایمال هوسی هرزه و انی کردم
در عوض با من شوریده چه کردی نامرد؟!
دل به من دادی نیست؟!
صحبت از دل مکن این لانه شهوت دل نیست
دل سپردن اگر این است که این مشگل نیست!
هان بگیر!!! این دلت از سینه فکندیم به دور
ببرش دور ببر!!!
ببرش تحفه ز بهر پدرت
گرگ پدر
حیف از این قلب از این قبر طرب پرور درد
که به فرمان تو تسلیم تو جانی کردم
حیف از ان عمر که با سوز و شراری جانسوز
پایمال هوسی هرزه و انی کردم
در عوض با من شوریده چه کردی نامرد؟!
دل به من دادی نیست؟!
صحبت از دل مکن این لانه شهوت دل نیست
دل سپردن اگر این است که این مشگل نیست!
هان بگیر!!! این دلت از سینه فکندیم به دور
ببرش دور ببر!!!
ببرش تحفه ز بهر پدرت
گرگ پدر
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
بچه ها
کاغذی بردارید
بنویسید کبوتر زیباست
بنویسید کلاغ بی نهایت زشت است
بنویسید که دارا فردا
قهرمان می زاید
بنویسید که آذر
بی عروسک هم
می تواند باشد
تا شب جمعه آینده
مشقتان این باشد
که پدر ، دندان دارد ، اما
نان ندارد بخورد...!
کاغذی بردارید
بنویسید کبوتر زیباست
بنویسید کلاغ بی نهایت زشت است
بنویسید که دارا فردا
قهرمان می زاید
بنویسید که آذر
بی عروسک هم
می تواند باشد
تا شب جمعه آینده
مشقتان این باشد
که پدر ، دندان دارد ، اما
نان ندارد بخورد...!
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
مرا در باغ چشمانت تو مهمان كن مسیحایم
دلم را آشنا با بوی ریحان كن مسیحایم
سکوت باغ چشمانت مرا تا اوج میخواند
در آن اوج آسمانم را در افشان كن مسیحایم
یکی میگویدم هر دم تو مستی/ مست این باده
مرا آواره تر در كوی مستان كن مسیحایم
حضور پاك و پر مهر تو را باور نمی كردم
كنارم باش و دردم را تو درمان كن مسیحایم
اگر میرقصم اندر آب و آتش با تو در رقصم
اگر میگرید این چشمم تو خندان كن مسیحایم
اسیر عشقم و هر سو شتابان میروم بی تو
اسیرت را بیا صد باره زندان كن مسیحایم
مسیحای منی گر چه نمی آیی به بالینم
من آن كافر مرا سرشار ایمان كن مسیحایم
دلم را آشنا با بوی ریحان كن مسیحایم
سکوت باغ چشمانت مرا تا اوج میخواند
در آن اوج آسمانم را در افشان كن مسیحایم
یکی میگویدم هر دم تو مستی/ مست این باده
مرا آواره تر در كوی مستان كن مسیحایم
حضور پاك و پر مهر تو را باور نمی كردم
كنارم باش و دردم را تو درمان كن مسیحایم
اگر میرقصم اندر آب و آتش با تو در رقصم
اگر میگرید این چشمم تو خندان كن مسیحایم
اسیر عشقم و هر سو شتابان میروم بی تو
اسیرت را بیا صد باره زندان كن مسیحایم
مسیحای منی گر چه نمی آیی به بالینم
من آن كافر مرا سرشار ایمان كن مسیحایم
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
وقتی نه دلیلی برای گفتن است و نه گوشی برای شنیدن...
وقتی سکوتم را التماس می کنی و وادارم می سازی به خاموش ماندن
وقتی چشمانت را می بندی و با تمام قوا مرا به اعماق تاریکی هل می دهی...
دیگر چیزی باقی نمی ماند...
نه از من... نه از سکوت... نه از تاریکی... نه از خاموشی...
خیالت راهت
وقتی سکوتم را التماس می کنی و وادارم می سازی به خاموش ماندن
وقتی چشمانت را می بندی و با تمام قوا مرا به اعماق تاریکی هل می دهی...
دیگر چیزی باقی نمی ماند...
نه از من... نه از سکوت... نه از تاریکی... نه از خاموشی...
خیالت راهت
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
بهار دارد موهایش را شانه می کند! تو داری می ایی
و گواه ان درخت های سبز اندیشه من است
می روی؟ باشد! خدا به همراهت...!
فقط لطفا در را پشت سرت محکم ببند...
نمی خواهم خیابانها اسیر طوفان شوند.
همیشه نبودنت در کنارم مرا می ازارد
و من عجیب بهانه گیر می شوم.
تو اما لبخند ماندگارت پیوسته می شود بر سکوت...
حالا بعد از این همه بهانه گیری می توانم زبان لبخندت را
و گواه ان درخت های سبز اندیشه من است
می روی؟ باشد! خدا به همراهت...!
فقط لطفا در را پشت سرت محکم ببند...
نمی خواهم خیابانها اسیر طوفان شوند.
همیشه نبودنت در کنارم مرا می ازارد
و من عجیب بهانه گیر می شوم.
تو اما لبخند ماندگارت پیوسته می شود بر سکوت...
حالا بعد از این همه بهانه گیری می توانم زبان لبخندت را
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
رد: شعرهاي گوناگون
نه نه نه
این قرارمون نبود
که تو بی خبر بری
من خسته شم که تو
بی همسفر بری
نه نه نه
این قرارمون نبود
من رنگ شب بشم
تو سر سپرده شی
من جون به لب شم
باور نمی کنم
این تو خود تویی
این تو که از خودش
بیخود شده تویی
باور نمی کنم
عشق منی هنوز
گاهی به قلب من
سر میزنی هنوز
وقتی زندونی تو هوس
مثله پروازه تو قفس
این رسم همراهی نشد ای هم نفس
وقتی قلبت از من جداست
برگردونه بی هم صداست
انگار دستت با دست من ناآشناست
باور نمی کنم
این تو خود تویی
این تو که از خودش بیخود شده تویی
باور نمی کنم
عشق منی هنوز
گاهی به قلب من
سر میزنی هنوز
باور نمی کنم
این قرارمون نبود
که تو بی خبر بری
من خسته شم که تو
بی همسفر بری
نه نه نه
این قرارمون نبود
من رنگ شب بشم
تو سر سپرده شی
من جون به لب شم
باور نمی کنم
این تو خود تویی
این تو که از خودش
بیخود شده تویی
باور نمی کنم
عشق منی هنوز
گاهی به قلب من
سر میزنی هنوز
وقتی زندونی تو هوس
مثله پروازه تو قفس
این رسم همراهی نشد ای هم نفس
وقتی قلبت از من جداست
برگردونه بی هم صداست
انگار دستت با دست من ناآشناست
باور نمی کنم
این تو خود تویی
این تو که از خودش بیخود شده تویی
باور نمی کنم
عشق منی هنوز
گاهی به قلب من
سر میزنی هنوز
باور نمی کنم
sheytane bozorg- مدیر کلیپ ها
- تعداد پستها : 693
تاريخ التسجيل : 2008-02-08
صفحه 7 از 30 • 1 ... 6, 7, 8 ... 18 ... 30
صفحه 7 از 30
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد