شعرهاي گوناگون
3 مشترك
صفحه 25 از 30
صفحه 25 از 30 • 1 ... 14 ... 24, 25, 26 ... 30
رد: شعرهاي گوناگون
زندگی آنقدر ارزش دارد که به خاطر آن از همه هستی خود مایه بگذاریم تا قصری باشکوه از مهربانی، محبت، عشق و دوستی بنا کنیم و زندگی آنقدر بی ارزش است که نباید به خاطر آن دلی را بیازاریم و برای رسیدن به قله های فانی دنیا دست به هر کاری بزنیم.
توجه کنید:
تا وقتی سرت را بالا می گیری توی آسمان شب نگاهت به جای دیدن ماه به طرف ستاره ها کشیده می شه. هزاران هزار ستاره. کدامین ستاره به تو چشمک می زند؟ ستاره کم نور یا ستاره ای پر فروغ؟ دنبال ستاره ای باش که چشمکش تنها برای توست و تنها برای تو نور می تاباند. از از چشمک های ممتد و پیاپی ستاره های بزرگ و نورانی بپرهیز. آن ستاره به همه می نگرد و همه به آن می نگرند
توجه کنید:
تا وقتی سرت را بالا می گیری توی آسمان شب نگاهت به جای دیدن ماه به طرف ستاره ها کشیده می شه. هزاران هزار ستاره. کدامین ستاره به تو چشمک می زند؟ ستاره کم نور یا ستاره ای پر فروغ؟ دنبال ستاره ای باش که چشمکش تنها برای توست و تنها برای تو نور می تاباند. از از چشمک های ممتد و پیاپی ستاره های بزرگ و نورانی بپرهیز. آن ستاره به همه می نگرد و همه به آن می نگرند
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
قدم زنان در خیابانی بلند که انتهایش بی نشان بود که درختان بلند، بلند تر از افکار من در بلندای خیابان سر به راه بی راهی گذاشته ام خیابان را یک رنگ خاکستری نمود، دست در جیب، سر به هوا و تنها به یک چیز فکر می کردم اشک، جاری در فکر نگاهش بودم از پشت پرده اشکهایم جاری قاصدکی آمد در خیالم گفتم ای کاش یک قاصدک باشد که از سوی تو آید و نوید آن را دهد که دگر من نماند و ما شود ...
کاش قاصدک می اومد و خبری از عشق از من از ما از ارزش دوست داشتن و احساسات می آورد.
کاش می گفت ارزش یک ذره محبت را
... و من می گفتم کی و کجا و او نوید زمان و مکانی را می داد که من ما شود و در آن لحظه قلبم را به ضرب سکه ی عشق می سپردم و بر دیواره ی قلبم اسمی حک می کردم و این چنین باشد آغاز اولین عشق ...
بگذار اشکهایت جاری شوند ، بگذار گل لبخند بر لبانت بشکفد بگذار من نیز زندگی نمایم بگذار با تو زندگی کنم .
عزیزم یک نفر ... یک جایی ... تمام رویاهایش به لبخند توست پس هر گاه احساس تنهایی کرد رو به شهر خیال و رویا می کنه این رو بخاطر می آره که ای کاش مال من باشه اون نگای پر از رمز و راز.
اون یه نفر در حال فکر کردن به توست ...
آری آغاز دوست داشت زیباست *** هر چند پایان راه ناپیداست
من دگر به پایان نیندیشم *** که همین دوست داشتن زیباست
نوشته شده توسط حبیبه در پنجشنبه نهم آذر
کاش قاصدک می اومد و خبری از عشق از من از ما از ارزش دوست داشتن و احساسات می آورد.
کاش می گفت ارزش یک ذره محبت را
... و من می گفتم کی و کجا و او نوید زمان و مکانی را می داد که من ما شود و در آن لحظه قلبم را به ضرب سکه ی عشق می سپردم و بر دیواره ی قلبم اسمی حک می کردم و این چنین باشد آغاز اولین عشق ...
بگذار اشکهایت جاری شوند ، بگذار گل لبخند بر لبانت بشکفد بگذار من نیز زندگی نمایم بگذار با تو زندگی کنم .
عزیزم یک نفر ... یک جایی ... تمام رویاهایش به لبخند توست پس هر گاه احساس تنهایی کرد رو به شهر خیال و رویا می کنه این رو بخاطر می آره که ای کاش مال من باشه اون نگای پر از رمز و راز.
اون یه نفر در حال فکر کردن به توست ...
آری آغاز دوست داشت زیباست *** هر چند پایان راه ناپیداست
من دگر به پایان نیندیشم *** که همین دوست داشتن زیباست
نوشته شده توسط حبیبه در پنجشنبه نهم آذر
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
دلم بدجوری هواتو کرده
دلم بدجوری هواتو کرده
تو غربت ترانه دنبال تو می گرده
تنگ غروب خسته و تنها
صدات می کنم ای هم آشنا
ناز نگاتو به دنیا ارزون نمیدم
ستارهی عشقمو به آسمون نمیدم
بیا تو خاطرههای خط خطی
سراغی بگیر از من پاپتی
چه کنم چی بگم از کدوم بهونه
دوست دارم رو فقط یه بار بگو عاشقونه
اون لحظه حس میکنم تو بهشتم
اینو بدون سرنوشتم و به نام تو نوشتم
بی تو من کبوتری پر شکسته
تو نیستی کنج قفس تنها نشسته
تو آسمون آبی عشق تو یه ترانه
واسه داشتنت منم اون حس عاشقانه
اگه من جنگل خشک تو ببار
با حضورت سرم یه دنیا بذار
رسوای عشقم بین پیر و جوون
بازم رسواترم کن بدتر از رسم زمون
دلم بدجوری هواتو کرده
تو غربت ترانه دنبال تو می گرده
تنگ غروب خسته و تنها
صدات می کنم ای هم آشنا
ناز نگاتو به دنیا ارزون نمیدم
ستارهی عشقمو به آسمون نمیدم
بیا تو خاطرههای خط خطی
سراغی بگیر از من پاپتی
چه کنم چی بگم از کدوم بهونه
دوست دارم رو فقط یه بار بگو عاشقونه
اون لحظه حس میکنم تو بهشتم
اینو بدون سرنوشتم و به نام تو نوشتم
بی تو من کبوتری پر شکسته
تو نیستی کنج قفس تنها نشسته
تو آسمون آبی عشق تو یه ترانه
واسه داشتنت منم اون حس عاشقانه
اگه من جنگل خشک تو ببار
با حضورت سرم یه دنیا بذار
رسوای عشقم بین پیر و جوون
بازم رسواترم کن بدتر از رسم زمون
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
از شهر های خاطره می آيی
از باغ های عشق
زيبايی نگاه تو
ديريست
بر ياس ها
باران روشنايی مهتاب است
بانوی مهربان
بانوی سال های پريشان
تشویش بیکرانه رنج کدام عشق
در التهاب قلب تو مانده ست؟
ای خوب!
با ما سخن بگوی!
اين کيست
شعر شکوفه های جوان را
با جان بی قرار تو خوانده است؟
جانی که در قلمرو پائيز است
هربار
پر بارتر ز پيش گل آورده ست.
بانوی خاطره!
بانوی سال های شب درد!
آواز پر نوازش کدامين
در عطر خوابگونه گيسويت
خانه کرد
که اينگونه در صداقت آينه
گلخنده بلند رهايی
از صبح چشم های تو جاريست؟
با رنج، زيستن
با ياس ها زمانه زيبا را
چون رود، عاشقانه سرودن
اين، اين در سرشت توست
وينگونه بی بهار، شکفتن
در سرنوشت توست
از باغ های عشق
زيبايی نگاه تو
ديريست
بر ياس ها
باران روشنايی مهتاب است
بانوی مهربان
بانوی سال های پريشان
تشویش بیکرانه رنج کدام عشق
در التهاب قلب تو مانده ست؟
ای خوب!
با ما سخن بگوی!
اين کيست
شعر شکوفه های جوان را
با جان بی قرار تو خوانده است؟
جانی که در قلمرو پائيز است
هربار
پر بارتر ز پيش گل آورده ست.
بانوی خاطره!
بانوی سال های شب درد!
آواز پر نوازش کدامين
در عطر خوابگونه گيسويت
خانه کرد
که اينگونه در صداقت آينه
گلخنده بلند رهايی
از صبح چشم های تو جاريست؟
با رنج، زيستن
با ياس ها زمانه زيبا را
چون رود، عاشقانه سرودن
اين، اين در سرشت توست
وينگونه بی بهار، شکفتن
در سرنوشت توست
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
با دلي بي تاب مي خوانم تو را
مثل شعري ناب مي خوانم تو را
در كنار جويباري از غرل
با سرود آب مي خوانم تو را
شب به قصد كوچه بيرون مي روي
در شب مهتاب مي خوانم تو را
خستگي را مي تكانم از تنت
با زبان خواب مي خوانم تو را
با لباني كه عطش بو سيده است
با صداي آب مي خوانم تو را
عكس خاموشم كه تا پايان عمر
با دلي بي تاب مي خوانم تو را
مثل شعري ناب مي خوانم تو را
در كنار جويباري از غرل
با سرود آب مي خوانم تو را
شب به قصد كوچه بيرون مي روي
در شب مهتاب مي خوانم تو را
خستگي را مي تكانم از تنت
با زبان خواب مي خوانم تو را
با لباني كه عطش بو سيده است
با صداي آب مي خوانم تو را
عكس خاموشم كه تا پايان عمر
با دلي بي تاب مي خوانم تو را
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
هوای تازه، بارش باران، لحظه های پاک، محیطی به غایت زنده و پویا،
مهربانی خاک، جلوه رنگ و ...
هرآنچه از زیبایی تصور نمایی...
اینها بدون حضورت همچون اجزای یک تابلوی نقاشی است
که من بیرون از صحنه به تماشای آن نشسته ام.
من ناظری بیش نیستم؛
چرا که ...
جای تو خالیست.
من تنها بار دو جفت چشم منتظررا بر دوش می کشم.
من تماشاچی بیش نیستم...
خسته و تا ابد چشم به راه...
مهربانی خاک، جلوه رنگ و ...
هرآنچه از زیبایی تصور نمایی...
اینها بدون حضورت همچون اجزای یک تابلوی نقاشی است
که من بیرون از صحنه به تماشای آن نشسته ام.
من ناظری بیش نیستم؛
چرا که ...
جای تو خالیست.
من تنها بار دو جفت چشم منتظررا بر دوش می کشم.
من تماشاچی بیش نیستم...
خسته و تا ابد چشم به راه...
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
مثل گذشته ها که پاییز بهانه ی آمدن و باز خواستنم بود برای پاییز نیامده ام!
رازی را فهمیده ام آخر...
بین خودمان باشد نشنوند آنهایی که هنوز دل به پاییز رنگ رنگ عاشقا نه ها بسته اند
میدانی چه شد...( یاس پیر سر کوچه برگهایش را به تاراج گذاشت که پاییز متولد شد )
باور کن...
فریبی ساده بیش نبود اینکه استوارترین پاییز به تمنای سبز بهار آمده است...!
آمده ام تا که شاید در پشت غار حرای نگاهت به انتظار وحی بمانم ...!؟
آمده ام که بمانم ...!
شاید که مسافری باز گشته باشد ..!
شاید که آئینه دل هنوز ترک بر نداشته باشد ...!
شاید که این بار انعکاس فریاد تو باشم ... سوار بر باد...!
هر چند که خوب می دانم نه بر سر دو راهی نه بر سر راه نه بر سر هیچ دری هیچ کس منتظرم نیست...
اما من باز آمده ام نه به وسوسه ی پاییز...
رازی را فهمیده ام آخر...
بین خودمان باشد نشنوند آنهایی که هنوز دل به پاییز رنگ رنگ عاشقا نه ها بسته اند
میدانی چه شد...( یاس پیر سر کوچه برگهایش را به تاراج گذاشت که پاییز متولد شد )
باور کن...
فریبی ساده بیش نبود اینکه استوارترین پاییز به تمنای سبز بهار آمده است...!
آمده ام تا که شاید در پشت غار حرای نگاهت به انتظار وحی بمانم ...!؟
آمده ام که بمانم ...!
شاید که مسافری باز گشته باشد ..!
شاید که آئینه دل هنوز ترک بر نداشته باشد ...!
شاید که این بار انعکاس فریاد تو باشم ... سوار بر باد...!
هر چند که خوب می دانم نه بر سر دو راهی نه بر سر راه نه بر سر هیچ دری هیچ کس منتظرم نیست...
اما من باز آمده ام نه به وسوسه ی پاییز...
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
چيز تازه اگر يافتيد بر اين دو اضافه كنيد
تا بل باز شود اين در باز شده بر ديوار
همه چي از ياد آدم ميره غير يادش كه هميشه يادشه
يادمه قبل از سؤال، كبوتر با پاي من راه مي رفت
جيرجيرك با گلوي من مي خوند
شاپرك با پر من پر مي زد
سنگ با نگاه من برف و تماشا مي كرد
مست مي كردم من با زنبور از گس عطر گل بابونه
سبز بودم در شب رويش گلبرگ پياز
هاله بودم در صبح
گرد چتر گل ياس
گيج مي رفت سرم در تكاپوي سر گيج عقاب
نور بودم در روز سايه بودم در شب
خود هستي بودم
روشن ورنگي و مرموز و دوام
من عفريته مرا افسون كرد
مرا از هستي خود بيرون كرد
راز خوشبختي آن سلسله خاموشي بود خود فراموشي بود
چرخ و چرخيدن خود با هستي
حذر از ديدن خود در هستي
حلقه افتاد پس از طرح سؤال
ابدي شد قصه ي هجر و وصال آدمي مانده واما و محال
بي كرانست دريا كوچكه قايق من
تو كجاي نازي عشق بي عاشق من
سردمه مثل يه قايق يخ كرده رو درياچه يخ يخ كردم
عين آغاز زمين
زمين..............
يه كسي اسم منو گفت؟
تو منو صدا كردي يا جيرجيرك آواز ميخواند؟
جيرجيرك آواز ميخواند
تشنته؟ آب ميخواي؟
كاشكي كه تشنم بود...............
گشنته؟ نون ميخواي؟
كاشكي كه گشنم بود..................
سردمه
خوب برو زير لحاف صد لحافم كممه
آتيش و علو كنم؟
ميدوني چيه نازي.....
تو سينه قلبم داره يخ ميزنه اونوقت تو سرم كوره روشن كردن
من مي خوام به كودكيم برگردم
تا بل باز شود اين در باز شده بر ديوار
همه چي از ياد آدم ميره غير يادش كه هميشه يادشه
يادمه قبل از سؤال، كبوتر با پاي من راه مي رفت
جيرجيرك با گلوي من مي خوند
شاپرك با پر من پر مي زد
سنگ با نگاه من برف و تماشا مي كرد
مست مي كردم من با زنبور از گس عطر گل بابونه
سبز بودم در شب رويش گلبرگ پياز
هاله بودم در صبح
گرد چتر گل ياس
گيج مي رفت سرم در تكاپوي سر گيج عقاب
نور بودم در روز سايه بودم در شب
خود هستي بودم
روشن ورنگي و مرموز و دوام
من عفريته مرا افسون كرد
مرا از هستي خود بيرون كرد
راز خوشبختي آن سلسله خاموشي بود خود فراموشي بود
چرخ و چرخيدن خود با هستي
حذر از ديدن خود در هستي
حلقه افتاد پس از طرح سؤال
ابدي شد قصه ي هجر و وصال آدمي مانده واما و محال
بي كرانست دريا كوچكه قايق من
تو كجاي نازي عشق بي عاشق من
سردمه مثل يه قايق يخ كرده رو درياچه يخ يخ كردم
عين آغاز زمين
زمين..............
يه كسي اسم منو گفت؟
تو منو صدا كردي يا جيرجيرك آواز ميخواند؟
جيرجيرك آواز ميخواند
تشنته؟ آب ميخواي؟
كاشكي كه تشنم بود...............
گشنته؟ نون ميخواي؟
كاشكي كه گشنم بود..................
سردمه
خوب برو زير لحاف صد لحافم كممه
آتيش و علو كنم؟
ميدوني چيه نازي.....
تو سينه قلبم داره يخ ميزنه اونوقت تو سرم كوره روشن كردن
من مي خوام به كودكيم برگردم
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
در عمق قلبم آتشى است
قلبى سوزان.
در عمق قلبم آرزويى است براى آغاز.
من در احساساتم ميميرم.
دنياي من در خيال است.
من در روياهايم زندگي مي كنم بلى در روياهايم . . .
تو در قلب من هستى
تو در وجود منى
هر جا كه بروم
جلوه گرش خواهم بود و خواهم كرد.
تورا بى پايان دوست دارم
و تا هميشه نگه خواهم داشت حضور سبزت را اى عزيزترينم.
همواره در كنارت خواهم ماند . . .
مثل بهشت است ديدن چشمهاي جادويى تو.
بهشت چشمانت مرا به اوج آسمان مى برد.
من عاشق تو هستم
بهترينم
عزيزترينم
نازنينم
مراقب خودت باش . . .
وقتى كه لبخندت را ميبينم ديوانه وار خوشحال مى شوم.
من صداي قلبت را مى شنوم . . .
من گلها را حس مى كنم
من بارش را حس مى كنم اما . . .
تنها با وجود پاك تو بهترينم . . . !
قلبى سوزان.
در عمق قلبم آرزويى است براى آغاز.
من در احساساتم ميميرم.
دنياي من در خيال است.
من در روياهايم زندگي مي كنم بلى در روياهايم . . .
تو در قلب من هستى
تو در وجود منى
هر جا كه بروم
جلوه گرش خواهم بود و خواهم كرد.
تورا بى پايان دوست دارم
و تا هميشه نگه خواهم داشت حضور سبزت را اى عزيزترينم.
همواره در كنارت خواهم ماند . . .
مثل بهشت است ديدن چشمهاي جادويى تو.
بهشت چشمانت مرا به اوج آسمان مى برد.
من عاشق تو هستم
بهترينم
عزيزترينم
نازنينم
مراقب خودت باش . . .
وقتى كه لبخندت را ميبينم ديوانه وار خوشحال مى شوم.
من صداي قلبت را مى شنوم . . .
من گلها را حس مى كنم
من بارش را حس مى كنم اما . . .
تنها با وجود پاك تو بهترينم . . . !
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
بيشتر از آنچه كه تصور ميكني دوستت دارم و
بيشتر از آنچه باور داري عاشق توهستم
بيشتر از هر عشقي بر تو عاشقم و بيشتر از هر ديوانه اي مجنون تو هستم.
عزيزم من محتاج تو هستم و بدون تو زندگي برايم مفهومي
جز تاريكي و سياهي ندارد!
دوستت دارم چونكه ميدانم تو نيز مرا دوست ميداري ،
دوستت دارم چونكه مرا باور داري و مرا لايق آن قلب پر از محبتت ميداني!
تنها آرزويم اين است كه تا آخرين لحظه زندگي ام در كنارتو باشم
و جز اين از خداي خويش هيچ آرزويي را ندارم
عزيزم اين قلب كوچك و شكسته و پر از عشق من تنها هديه اي است
از طرف من به تو!
از تمام دنيا تنها همين قلب كوچك را دارم ، همين و بس!
عزيزم تا پايان با تو مي مانم چونكه تنها تو هستي كه
معناي واقعي عشق را به من ابراز كردي و آموختي!
آموختي كه عشق يعني تا پايان زندگي ماندن و تا پايان زندگي دوست داشتن!
عزيزم به جز تو كسي براي من دوست داشتني نيست و
به جز تو كسي لايق اين قلب بي طاقت من نيست
هر جاي دنيا كه هستي بدان كه در اين دنياي بزرگ
كسي هست كه عاشق و ديوانه تو مي باشد !
هر جاي دنيا كه هستي بدان كه من به انتظار تو مي مانم تا تو را ببينم و
در آغوش خود بفشارم!
عزيزم دنيا خيلي بزرگ است ، اين دنيا پر از عاشق و معشوق است ،
پر از ليلي و مجنون است، اما همه عاشقان يك سو ،
و من و تو نيز يك سوي ديگريم!
عزيزم تو دومين قبله عبادت مني و در همه لحظه ها بعد از خدا
تو را عبادت ميكنم!
عزيزم بدون تو ،جايي در اين دنياي بزرگ ندارم ،
و تنهاتر از من ديگر تنهايي نيست!
تو همان دنياي مني عزيزم ، به هر زيبايي هاي اين دنيا كه
مي نگرم تو را ميبينم .
دوستت دارم عزيزم خيلي دوستت دارم ،
آنقدر دوستت دارم كه ديگر هيچگونه جاي ابرازي براي آن نيست!
مستم از اين عشق تو ، و پريشانم از غصه هاي تو و گريانم از اشكهاي تو!
با تو پر از اميدم ، و رنگ خوشبختي را خوش رنگ از گذشته مي بينم
با تو قلب من خوشبخت ترين قلب دنياست ، با تو اين دنيا برايم همان بهشت است!
عزيزم دوستت دارم … چون كه در ميان اينهمه عاشقان تو
توانستي بماني با قلبم ، بسازي با احساسم و درك كني زندگي ام را !
عزيزم دوستت دارم… چون كه اين قلب كوچك و پر از عشق مرا
در قلبت طلسم كرده اي و نگذاشتي هيچ كس ديگر قلب مرا از تو بگيرد !
اينبار با فرياد ، با چشمهاي گريان ، با قلبي عاشق ،
با اراده و با احساسي پرا از دوست داشتن ميگويم كه
دوستت دارم تا همه عاشقان فرياد مرا بشنوند و
به من بنگرند و شرمنده شوند!
بيشتر از آنچه باور داري عاشق توهستم
بيشتر از هر عشقي بر تو عاشقم و بيشتر از هر ديوانه اي مجنون تو هستم.
عزيزم من محتاج تو هستم و بدون تو زندگي برايم مفهومي
جز تاريكي و سياهي ندارد!
دوستت دارم چونكه ميدانم تو نيز مرا دوست ميداري ،
دوستت دارم چونكه مرا باور داري و مرا لايق آن قلب پر از محبتت ميداني!
تنها آرزويم اين است كه تا آخرين لحظه زندگي ام در كنارتو باشم
و جز اين از خداي خويش هيچ آرزويي را ندارم
عزيزم اين قلب كوچك و شكسته و پر از عشق من تنها هديه اي است
از طرف من به تو!
از تمام دنيا تنها همين قلب كوچك را دارم ، همين و بس!
عزيزم تا پايان با تو مي مانم چونكه تنها تو هستي كه
معناي واقعي عشق را به من ابراز كردي و آموختي!
آموختي كه عشق يعني تا پايان زندگي ماندن و تا پايان زندگي دوست داشتن!
عزيزم به جز تو كسي براي من دوست داشتني نيست و
به جز تو كسي لايق اين قلب بي طاقت من نيست
هر جاي دنيا كه هستي بدان كه در اين دنياي بزرگ
كسي هست كه عاشق و ديوانه تو مي باشد !
هر جاي دنيا كه هستي بدان كه من به انتظار تو مي مانم تا تو را ببينم و
در آغوش خود بفشارم!
عزيزم دنيا خيلي بزرگ است ، اين دنيا پر از عاشق و معشوق است ،
پر از ليلي و مجنون است، اما همه عاشقان يك سو ،
و من و تو نيز يك سوي ديگريم!
عزيزم تو دومين قبله عبادت مني و در همه لحظه ها بعد از خدا
تو را عبادت ميكنم!
عزيزم بدون تو ،جايي در اين دنياي بزرگ ندارم ،
و تنهاتر از من ديگر تنهايي نيست!
تو همان دنياي مني عزيزم ، به هر زيبايي هاي اين دنيا كه
مي نگرم تو را ميبينم .
دوستت دارم عزيزم خيلي دوستت دارم ،
آنقدر دوستت دارم كه ديگر هيچگونه جاي ابرازي براي آن نيست!
مستم از اين عشق تو ، و پريشانم از غصه هاي تو و گريانم از اشكهاي تو!
با تو پر از اميدم ، و رنگ خوشبختي را خوش رنگ از گذشته مي بينم
با تو قلب من خوشبخت ترين قلب دنياست ، با تو اين دنيا برايم همان بهشت است!
عزيزم دوستت دارم … چون كه در ميان اينهمه عاشقان تو
توانستي بماني با قلبم ، بسازي با احساسم و درك كني زندگي ام را !
عزيزم دوستت دارم… چون كه اين قلب كوچك و پر از عشق مرا
در قلبت طلسم كرده اي و نگذاشتي هيچ كس ديگر قلب مرا از تو بگيرد !
اينبار با فرياد ، با چشمهاي گريان ، با قلبي عاشق ،
با اراده و با احساسي پرا از دوست داشتن ميگويم كه
دوستت دارم تا همه عاشقان فرياد مرا بشنوند و
به من بنگرند و شرمنده شوند!
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
کاش میدونستی که چه قدر
دوست دارم
ولی چه فایده؟
اگرم میدونستی
بازم فایده ای نداشت
ما هیچ وقت نمیتونیم با هم باشیم
کاش هرگز نبودم
کاش ...
دوست دارم
ولی چه فایده؟
اگرم میدونستی
بازم فایده ای نداشت
ما هیچ وقت نمیتونیم با هم باشیم
کاش هرگز نبودم
کاش ...
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
این کلامه آخره تو
داره جونمو میگیره
دلی که یه روزی دل بود
داره بونتو میگیره
زخمی که زدی به قلبم
بد جوری قلبمو لرزوند
لحنه واژه های تلخت
منو از عاشقی ترسوند
نه ازت یه نامه دارم
نه یه عکسه یادگاری
ولی اینو خوب میدونم
که دیگه دوسم نداری
عقربه های تو ساعت
راه میرن مثله یه لاک پشت
تو رها کردیو رفتی
این دقیقه هامنو کشت
این کلامه آخره تو
زده قلبمو شکسته
عشقه تو گذاشته رفته
همه درارو بسته
من واسه تو یه مزاحم
تو واسه من یه گل ناز
تو همیشه شاکی از من
من همیشه دردسر ساز
داره جونمو میگیره
دلی که یه روزی دل بود
داره بونتو میگیره
زخمی که زدی به قلبم
بد جوری قلبمو لرزوند
لحنه واژه های تلخت
منو از عاشقی ترسوند
نه ازت یه نامه دارم
نه یه عکسه یادگاری
ولی اینو خوب میدونم
که دیگه دوسم نداری
عقربه های تو ساعت
راه میرن مثله یه لاک پشت
تو رها کردیو رفتی
این دقیقه هامنو کشت
این کلامه آخره تو
زده قلبمو شکسته
عشقه تو گذاشته رفته
همه درارو بسته
من واسه تو یه مزاحم
تو واسه من یه گل ناز
تو همیشه شاکی از من
من همیشه دردسر ساز
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
یه روز دو نفر عاشقه هم میشن
یه روز همدیگرو دوست دارن
یه روز با هم دعوا میکنن
یه روز با هم قهر میکنن
یه روز با هم اشتی میکنن
یه روز با هم حال میکنن
یه روز به هم فکر میکنن
یه روز از هم جدا میشن
ولی خدایا مگه میشه که آدم به خاطره جدایی
همه خاطراتو فراموش کنه؟
من که نمیتونم
چرا عشق از دله آدم نمیره؟
یه روز همدیگرو دوست دارن
یه روز با هم دعوا میکنن
یه روز با هم قهر میکنن
یه روز با هم اشتی میکنن
یه روز با هم حال میکنن
یه روز به هم فکر میکنن
یه روز از هم جدا میشن
ولی خدایا مگه میشه که آدم به خاطره جدایی
همه خاطراتو فراموش کنه؟
من که نمیتونم
چرا عشق از دله آدم نمیره؟
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
من دیگه تحمله عاشق بودنو ندارم
ای خدا ازت شکایت دارم
هرکی از کسی شکایتی داره میاد پیشه تو
حالا من برم پیشه کی؟
کاش هیچ وقت معنی عاشق بودنو نمی فهمیدم.
خدایا
چرا عشق از دله آدم نمیره؟
ای خدا ازت شکایت دارم
هرکی از کسی شکایتی داره میاد پیشه تو
حالا من برم پیشه کی؟
کاش هیچ وقت معنی عاشق بودنو نمی فهمیدم.
خدایا
چرا عشق از دله آدم نمیره؟
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
چی شد اون عزیزم گفتنات
چی شد اون عاشق شدنات
چی شد اون همه دوس داشتنات
چی شد اون همه ناز و ادات
چی شد اون همه حرفای قشنگ
همشون دروغ بود؟
همشون کلک بود؟
تو که هی میگفتی سره کار نیستی.
اینا همه واقعیه.
به فکره قلب کوچیکه من نبودی.
نگفتی بشکنه چی میشه.
البته حتما برات مهم نبود.
چون اگه بود منو تنها نمیزاشتی.
حالا من موندمو این عشق.
خدایا
چرا عشق از دله آدم نمیره؟
چی شد اون عاشق شدنات
چی شد اون همه دوس داشتنات
چی شد اون همه ناز و ادات
چی شد اون همه حرفای قشنگ
همشون دروغ بود؟
همشون کلک بود؟
تو که هی میگفتی سره کار نیستی.
اینا همه واقعیه.
به فکره قلب کوچیکه من نبودی.
نگفتی بشکنه چی میشه.
البته حتما برات مهم نبود.
چون اگه بود منو تنها نمیزاشتی.
حالا من موندمو این عشق.
خدایا
چرا عشق از دله آدم نمیره؟
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
قصه عشقه من و تو با پایانه تلخی تموم شد
تو که قول داده بودی واسه همیشه با من باشی
پس چرا رفتیو منو تنها گذاشتی
خیلی دلم برات تنگ شده
هنوز یاده تو از یادم نمیره
چرا عشق از دله ادم نمیره؟
تو که قول داده بودی واسه همیشه با من باشی
پس چرا رفتیو منو تنها گذاشتی
خیلی دلم برات تنگ شده
هنوز یاده تو از یادم نمیره
چرا عشق از دله ادم نمیره؟
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
عاشق عشق و محبت
عشق و محبنش یک دنیا
دوستدار همه موجودات
دل نازک و رحیم
رحمتش شامل همه
بخشنده و عادل
زیبا و دلنشین
محبت و عشقش بالاتر از مادر
یاور مظلومان ، امید ناامیدان ، پناه بی پناهان
محبت وقدرتش بالاتر از عظمت دنیا
پند و اندرزش آویزه ی گوش
هر که را بخواهد دستش گیرد
روحش در وجود همه
بی نیاز از همه ، اما عاشق همه
مرگ و زندگی ، وابسته به او
سرسبزی جهان ، به دست او
گردش روزگار ، به خواست او
فرشتگان به فرمان او
جانم به فدای او ، زندگیم مال او
دوستش دارم
عشق ومحبتش را به جان خریدارم
دوستش دارم ، دوستش دارم
تا آخر عمر و بعد از مرگ
عشق و محبنش یک دنیا
دوستدار همه موجودات
دل نازک و رحیم
رحمتش شامل همه
بخشنده و عادل
زیبا و دلنشین
محبت و عشقش بالاتر از مادر
یاور مظلومان ، امید ناامیدان ، پناه بی پناهان
محبت وقدرتش بالاتر از عظمت دنیا
پند و اندرزش آویزه ی گوش
هر که را بخواهد دستش گیرد
روحش در وجود همه
بی نیاز از همه ، اما عاشق همه
مرگ و زندگی ، وابسته به او
سرسبزی جهان ، به دست او
گردش روزگار ، به خواست او
فرشتگان به فرمان او
جانم به فدای او ، زندگیم مال او
دوستش دارم
عشق ومحبتش را به جان خریدارم
دوستش دارم ، دوستش دارم
تا آخر عمر و بعد از مرگ
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
مرا نديده بكيريد و بگذريد از من
كه جز ملال نصيبي نميبريد از من
زمين سوخته ام نا اميد و بي بركت
كه جز مراتع نفرت نمي چريد از من
عجب كه راه نفس بسته ايد بر من و باز
در انتظار نفس هاي ديگريد از من
خزان به قيمت جان جار مي زنيد اما
بهار را به پشيزي نمي خريد از من
شما هر آينه ، آيينه ايد و من همه آه
عجيب نيست كز اينسان مكدريد از من
نه در تبري من نيز بيم رسوايي است
به لب مباد كه نامي بياوريد از من
اگر فرو بنشيند ز خون من عطشي
چه جاي واهمه تيغ از شما وريد از من
چه پيك لايق پيغمبري به سوي شماست ؟
شما كه قاصد صد شانه بر سريداز ممن
برايتان چه بگويم زياده بانوي من
شما كه با غم من آشناتريد از من
|+| نوشته شده توسط حس تازه در ساعت | یک با احساس
عاشق تر از من چه کسی؟!
بار دیگر از نو حضور گرم تو را در خرابه ی تنهاییم جشن خواهم گرفت...
من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات
گذشته تغذیه کردن می ترسم
ای بهار زندگی ام...
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد...
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد
من به امید دیدار تو زنده ام پس برگرد.
با آمدنت خورشید رنگ می بازد...
شاید بار دیگر به عشق تو طعم زندگی را از لبانت چشیدم...
تو سرآغاز بی پایانی...
با آمدنت به همه ی ملامت ها پایان ببخش...
بیا تا به جان آیم...
كه جز ملال نصيبي نميبريد از من
زمين سوخته ام نا اميد و بي بركت
كه جز مراتع نفرت نمي چريد از من
عجب كه راه نفس بسته ايد بر من و باز
در انتظار نفس هاي ديگريد از من
خزان به قيمت جان جار مي زنيد اما
بهار را به پشيزي نمي خريد از من
شما هر آينه ، آيينه ايد و من همه آه
عجيب نيست كز اينسان مكدريد از من
نه در تبري من نيز بيم رسوايي است
به لب مباد كه نامي بياوريد از من
اگر فرو بنشيند ز خون من عطشي
چه جاي واهمه تيغ از شما وريد از من
چه پيك لايق پيغمبري به سوي شماست ؟
شما كه قاصد صد شانه بر سريداز ممن
برايتان چه بگويم زياده بانوي من
شما كه با غم من آشناتريد از من
|+| نوشته شده توسط حس تازه در ساعت | یک با احساس
عاشق تر از من چه کسی؟!
بار دیگر از نو حضور گرم تو را در خرابه ی تنهاییم جشن خواهم گرفت...
من از قصه زندگی ام نمی ترسم
من از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات
گذشته تغذیه کردن می ترسم
ای بهار زندگی ام...
اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیست
اکنون که پاهایم توان راه رفتن ندارد
برگرد...
باز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه را
باز هم آغوش گرمت را به سویم بگشا
باز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده
بگزار در آغوشت آرامش را به دست آورم
بدان که قلب من هم شکسته
بدان که روحم از همه دردها خسته شده
این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد
من به امید دیدار تو زنده ام پس برگرد.
با آمدنت خورشید رنگ می بازد...
شاید بار دیگر به عشق تو طعم زندگی را از لبانت چشیدم...
تو سرآغاز بی پایانی...
با آمدنت به همه ی ملامت ها پایان ببخش...
بیا تا به جان آیم...
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
گنه کردم گناهی پر ز لذت
درآغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
گنه کردم چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصه عشق
ترا می خواهم ای جانانه من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا ای عاشق دیوانه من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
درآغوشی که گرم و آتشین بود
گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه جوی و آهنین بود
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
گنه کردم چشم پر ز رازش
دلم در سینه بی تابانه لرزید
ز خواهش های چشم پر نیازش
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
پریشان در کنار او نشستم
لبش بر روی لبهایم هوس ریخت
ز اندوه دل دیوانه رستم
فروخواندم به گوشش قصه عشق
ترا می خواهم ای جانانه من
ترا می خواهم ای آغوش جانبخش
ترا ای عاشق دیوانه من
هوس در دیدگانش شعله افروخت
شراب سرخ در پیمانه رقصید
تن من در میان بستر نرم
بروی سینه اش مستانه لرزید
گنه کردم گناهی پر ز لذت
کنار پیکری لرزان و مدهوش
خداوندا چه می دانم چه کردم
در آن خلوتگه تاریک و خاموش
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
در انتظار خوابم و صد افسوس
خوابم به چشم باز نمیاید
اندوهگین و غمزده می گویم
شاید ز روی ناز نمی اید
چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دامهای روشن چشمانم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصوم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و همآغوشی
می خواهمش در این شب تنهایی
با دیدگان گمشده در دیدار
با درد ‚ درد سکت زیبایی
سرشار ‚ از تمامی خود سرشار
می خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم به پیچد ‚ پیچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را
در لا بلای گردن و موهایم
گردش کند نسیم نفسهایش
نوشد بنوشد که بپیوندم
با رود تلخ خویش به دریایش
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله های سرکش بازیگر
در گیردم ‚ به همهمه ی در گیرد
خکسترم بماند در بستر
در آسمان روشن چشمانش
بینم ستاره های تمنا را
در بوسه های پر شررش جویم
لذات آتشین هوسها را
می خواهمش دریغا ‚ می خواهم
می خواهمش به تیره به تنهایی
می خوانمش به گریه به بی تابی
می خوانمش به صبر ‚ شکیبایی
لب تشنه می دود نگهم هر دم
در حفره های شب ‚ شب بی پایان
او آن پرنده شاید می گرید
بر بام یک ستاره سرگردان
خوابم به چشم باز نمیاید
اندوهگین و غمزده می گویم
شاید ز روی ناز نمی اید
چون سایه گشته خواب و نمی افتد
در دامهای روشن چشمانم
می خواند آن نهفته نامعلوم
در ضربه های نبض پریشانم
مغروق این جوانی معصوم
مغروق لحظه های فراموشی
مغروق این سلام نوازشبار
در بوسه و نگاه و همآغوشی
می خواهمش در این شب تنهایی
با دیدگان گمشده در دیدار
با درد ‚ درد سکت زیبایی
سرشار ‚ از تمامی خود سرشار
می خواهمش که بفشردم بر خویش
بر خویش بفشرد من شیدا را
بر هستیم به پیچد ‚ پیچد سخت
آن بازوان گرم و توانا را
در لا بلای گردن و موهایم
گردش کند نسیم نفسهایش
نوشد بنوشد که بپیوندم
با رود تلخ خویش به دریایش
وحشی و داغ و پر عطش و لرزان
چون شعله های سرکش بازیگر
در گیردم ‚ به همهمه ی در گیرد
خکسترم بماند در بستر
در آسمان روشن چشمانش
بینم ستاره های تمنا را
در بوسه های پر شررش جویم
لذات آتشین هوسها را
می خواهمش دریغا ‚ می خواهم
می خواهمش به تیره به تنهایی
می خوانمش به گریه به بی تابی
می خوانمش به صبر ‚ شکیبایی
لب تشنه می دود نگهم هر دم
در حفره های شب ‚ شب بی پایان
او آن پرنده شاید می گرید
بر بام یک ستاره سرگردان
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
از من رمیده یی و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
یاد آر آن زن ‚ آن زن دیوانه را که خفت
یک شب بروی سینه تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه های شوق ترا گفت با نگاه
پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
هر قصه ایی که ز عشق خواندی
به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب ‚ شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
با آنکه رفته یی و مرا برده یی ز یاد
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود می فشارمت
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق ترا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه ترا
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
یاد آر آن زن ‚ آن زن دیوانه را که خفت
یک شب بروی سینه تو مست عشق و ناز
لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس
خندید در نگاه گریزنده اش نیاز
لبهای تشنه اش به لبت داغ بوسه زد
افسانه های شوق ترا گفت با نگاه
پیچید همچو شاخه پیچک به پیکرت
آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه
هر قصه ایی که ز عشق خواندی
به گوش او در دل سپرد و هیچ ز خاطره نبرده است
دردا دگر چه مانده از آن شب ‚ شب شگفت
آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است
با آنکه رفته یی و مرا برده یی ز یاد
می خواهمت هنوز و به جان دوست دارمت
ای مرد ای فریب مجسم بیا که باز
بر سینه پر آتش خود می فشارمت
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
قفسی باید ساخت
هرچه در دنیا گنجشک و قناری هست
با پرستوها
و کبوترها
همه را باید یکجا به قفس انداخت
روزگاری است که پرواز کبوترها
در فضا ممنوع است
که چرا
به حریم جت ها خصمانه تجاوز شده است
روزگاری است که خوبی خفته است
و بدی بیدار است
و هیاهوی قناری ها
خواب جت ها را آشفته است
غزل حافظ را می خواندم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
تا به آنجا که وصیت می کرد
گر روی پک و مجرد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو
دلم از نام مسیحا لرزید
از پس پرده اشک
من مسیحا را بالای صلیبش دیدم
با سرخم شده بر سینه که باز
به نکو کاری پکی خوبی
عشق می ورزید
و پسر هایش را
که چه سان پک و مجرد به فلک تاخته اند
و چه آتش ها هر گوشه به پا ساخته اند
و برادرها را خانه برانداخته اند
دود در مزرعه سبز فلک جاری است
تیغه نقره داس مه نو زنگاری است
و آنچه هنگام درو حاصل ماست
لعنت و نفرت و بیزاری است
روزگاری است که خوبی خفته است
و بدی بیدار است
و غزل های قناری ها
خواب جت ها را آشفته است
غزل حافظ را می بندم
از پس پرده اشک
خیره در مزرعه خشک فلک می نگرم
می بینم
در دل شعله و دود
می شود خوشه پروین خاموش
پیش خود می گویم
عهد خودرایی و خود کامی است
عصر خون آشامی است
که درخشنده تر از خوشه پروین سپهر
خوشه اشک یتیمان ویتنامی است
هرچه در دنیا گنجشک و قناری هست
با پرستوها
و کبوترها
همه را باید یکجا به قفس انداخت
روزگاری است که پرواز کبوترها
در فضا ممنوع است
که چرا
به حریم جت ها خصمانه تجاوز شده است
روزگاری است که خوبی خفته است
و بدی بیدار است
و هیاهوی قناری ها
خواب جت ها را آشفته است
غزل حافظ را می خواندم
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
تا به آنجا که وصیت می کرد
گر روی پک و مجرد چو مسیحا به فلک
از فروغ تو به خورشید رسد صد پرتو
دلم از نام مسیحا لرزید
از پس پرده اشک
من مسیحا را بالای صلیبش دیدم
با سرخم شده بر سینه که باز
به نکو کاری پکی خوبی
عشق می ورزید
و پسر هایش را
که چه سان پک و مجرد به فلک تاخته اند
و چه آتش ها هر گوشه به پا ساخته اند
و برادرها را خانه برانداخته اند
دود در مزرعه سبز فلک جاری است
تیغه نقره داس مه نو زنگاری است
و آنچه هنگام درو حاصل ماست
لعنت و نفرت و بیزاری است
روزگاری است که خوبی خفته است
و بدی بیدار است
و غزل های قناری ها
خواب جت ها را آشفته است
غزل حافظ را می بندم
از پس پرده اشک
خیره در مزرعه خشک فلک می نگرم
می بینم
در دل شعله و دود
می شود خوشه پروین خاموش
پیش خود می گویم
عهد خودرایی و خود کامی است
عصر خون آشامی است
که درخشنده تر از خوشه پروین سپهر
خوشه اشک یتیمان ویتنامی است
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
من دیوانه ام
یک دیوانه با انگشتانی یخ زده...
با جسمی محیط در هاله ی نورانی و مشمئز کننده ی بکارت
و روحی که از بطن ناتوان خود نوزادانی مرده زائیده
تکیه زده بر لبه ی برّنده ی سقوط
و شناور در رویای جهشی با سرعت نور
شاید هزاران کیلومتر
به عمق تاریکی غلیظ و چسبناک مرگ
و
متلاشی شدن ...
عقربه پانزده و شاید هم شانزده سده حول محوری فرضی چرخ زد
من
هنوز
بر جا
یک قدم عقب گرد...
من دیوانه ام
یک دیوانه با انگشتانی یخ زده
و ذهنی آلوده به مایع لزج و متعفن ترس ...
یک دیوانه با انگشتانی یخ زده...
با جسمی محیط در هاله ی نورانی و مشمئز کننده ی بکارت
و روحی که از بطن ناتوان خود نوزادانی مرده زائیده
تکیه زده بر لبه ی برّنده ی سقوط
و شناور در رویای جهشی با سرعت نور
شاید هزاران کیلومتر
به عمق تاریکی غلیظ و چسبناک مرگ
و
متلاشی شدن ...
عقربه پانزده و شاید هم شانزده سده حول محوری فرضی چرخ زد
من
هنوز
بر جا
یک قدم عقب گرد...
من دیوانه ام
یک دیوانه با انگشتانی یخ زده
و ذهنی آلوده به مایع لزج و متعفن ترس ...
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
خواهر من دیوانه است
دیوانگیش تلخ است و می رنجاندم
او از دیوانگیش به ستوه آمده
او از این دور زمان خسته است.
نمی دانم او می فهمد یا نه؟!
ولی شاید اگر می دانست دیوانگی فقط از آن او نیست بهتر از این می شد
شاید اگر اندوه دل مرا می دانست همیشه شاد می زیست
این طبیعت آدمی ست که غم خود را بزرگترین می داند
آدمی در عین زیبایی و شگفتی اش اگر نزدیکش شوی بوی تعفنش دورت می کند
مگر آنکه از خدا بویی برده باشد.
این فقط خواهر من نیست که دیوانه است
خود من نیز این درد را عمیق دارم
دیوانگی ام در حد از خود بی خود شدن است
ولی فرق من با خواهرم بزرگ است من عشق را شناخته ام و دیوانگی ام را در آغوش کشیدم
ولی او در حال فرار است عادت ندارد با کسی دوست شود همه برایش غریبه اند و غیر قابل اعتماد
او ناراحت است
نمی تواند درک کند
اخلاقیات خوبی ندارد
خیلی از مسائل بی اهمیت را مهم می داند و مهمترین مسائل را نا دیده می انگارد
شاید من خیلی بی تفاوت نسبت به دنیای اطرافمم
شاید من خیلی چیز ها بی ارزش می دانم
شاید به همین خاطر است که تنها غمم عشق نافرجامم است زندگی دور از دلداده ام.
خواهر من دیوانه است
دیوانگیش تلخ است و می رنجاندم
او از دیوانگیش به ستوه آمده
او از این دور زمان خسته است.
نمی دانم او می فهمد یا نه؟!
ولی شاید اگر می دانست دیوانگی فقط از آن او نیست بهتر از این می شد
شاید اگر اندوه دل مرا می دانست همیشه شاد می زیست
این طبیعت آدمی ست که غم خود را بزرگترین می داند
آدمی در عین زیبایی و شگفتی اش اگر نزدیکش شوی بوی تعفنش دورت می کند
مگر آنکه از خدا بویی برده باشد.
این فقط خواهر من نیست که دیوانه است
خود من نیز این درد را عمیق دارم
دیوانگی ام در حد از خود بی خود شدن است
ولی فرق من با خواهرم بزرگ است من عشق را شناخته ام و دیوانگی ام را در آغوش کشیدم
ولی او در حال فرار است عادت ندارد با کسی دوست شود همه برایش غریبه اند و غیر قابل اعتماد
او ناراحت است
نمی تواند درک کند
اخلاقیات خوبی ندارد
خیلی از مسائل بی اهمیت را مهم می داند و مهمترین مسائل را نا دیده می انگارد
شاید من خیلی بی تفاوت نسبت به دنیای اطرافمم
شاید من خیلی چیز ها بی ارزش می دانم
شاید به همین خاطر است که تنها غمم عشق نافرجامم است زندگی دور از دلداده ام.
خواهر من دیوانه است
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
رد: شعرهاي گوناگون
با تو مي ميرم
با تو که دردهايت از جنس ديگري است
حتي مرا در خواب دردهايت نمي بيني
حتي به خواب دردهايم نمي آيي
در تمام طول شب پنجره باز مانده بود
کوچه را که باز ميکردي
روز روشني
ترا مي جست
چشم هايم در طول شب
به حسرت روز هاي رفته خيره بود
اشکهايم ترا گريه مي کردند
قبلم از فرط خاطره مي سوخت
وقتي که دريافتم
تمام با تو بودن در بي تو بودن
نشسته بود
اما حقيقتي است
ما هرگز مقصر نبوده ائيم
ترا که قرنها پيش متولد شده بودي
ومن که قرنها پيش مرده بودم
چه کسي در دفتر خاطرات
ما را در کنار هم ثبت کرده بود...؟
هيچ کس باور نکرد ما از جنس ديگريم
برايمان تبريک هم گفتند
که توانسته ائيم
شب در کنار هم به خوابهاي جداگانه بينديشيم
شب دوباره در راه است
من دو باره در کنار پنجره باز
خواهم ماند
اما در تمام دقايق اين انتظار وهم گونه مي دانم
صداي قدمهايت ضمير کوچه را معطر نخواهد کرد
با تو که دردهايت از جنس ديگري است
حتي مرا در خواب دردهايت نمي بيني
حتي به خواب دردهايم نمي آيي
در تمام طول شب پنجره باز مانده بود
کوچه را که باز ميکردي
روز روشني
ترا مي جست
چشم هايم در طول شب
به حسرت روز هاي رفته خيره بود
اشکهايم ترا گريه مي کردند
قبلم از فرط خاطره مي سوخت
وقتي که دريافتم
تمام با تو بودن در بي تو بودن
نشسته بود
اما حقيقتي است
ما هرگز مقصر نبوده ائيم
ترا که قرنها پيش متولد شده بودي
ومن که قرنها پيش مرده بودم
چه کسي در دفتر خاطرات
ما را در کنار هم ثبت کرده بود...؟
هيچ کس باور نکرد ما از جنس ديگريم
برايمان تبريک هم گفتند
که توانسته ائيم
شب در کنار هم به خوابهاي جداگانه بينديشيم
شب دوباره در راه است
من دو باره در کنار پنجره باز
خواهم ماند
اما در تمام دقايق اين انتظار وهم گونه مي دانم
صداي قدمهايت ضمير کوچه را معطر نخواهد کرد
magic20- مدیر بخش عکسها
- تعداد پستها : 1803
تاريخ التسجيل : 2008-02-25
صفحه 25 از 30 • 1 ... 14 ... 24, 25, 26 ... 30
صفحه 25 از 30
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد