شعرهاي گوناگون
3 مشترك
صفحه 13 از 30
صفحه 13 از 30 • 1 ... 8 ... 12, 13, 14 ... 21 ... 30
رد: شعرهاي گوناگون
ز فرط خستگی لب می زنم بر جام مستی
از این عشاق خاکستری
سایه ای تاریک بر افتاده بر عالم هستی
نمیدانم کجا من گریزم زدست این بی وفایی ها
می پرد مستی زکام دل
خدایااا!
بر انداز این نامهربانی ها.
از این عشاق خاکستری
سایه ای تاریک بر افتاده بر عالم هستی
نمیدانم کجا من گریزم زدست این بی وفایی ها
می پرد مستی زکام دل
خدایااا!
بر انداز این نامهربانی ها.
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
.. . . نقش ، بهت است به تکرار وجود
مردمان در غم خویش ، غم آغوش نبودن، غم کیش . . .
وه چه ننگ است چه ننگ ، غم پوچی و تهی از معنا
ظاهر مرد میان است به تلبیس و فریب
توده ها مسخ سریر . . .
چشمه ای را نگرم گاه در این بیشه ء شهر
که به آغوش کشد عرش امید
که به امید کشد مردم و منسوخ کند مسخ سریر . . .
گرچه دیوار بلند
گرچه زنجیر سیاه
گرچه در بیشه ء شهر است هزاران کفتار . . .
به صلیب است شهادت به صلیب
چشمه ای را نگرم گاه در این بیشه ء شهر
خسته از خستگی سنگ جمود
. . . خسته از خستگی مردم هیچ . . .
. . . .
. . .
. .
.
.
مردمان در غم خویش ، غم آغوش نبودن، غم کیش . . .
وه چه ننگ است چه ننگ ، غم پوچی و تهی از معنا
ظاهر مرد میان است به تلبیس و فریب
توده ها مسخ سریر . . .
چشمه ای را نگرم گاه در این بیشه ء شهر
که به آغوش کشد عرش امید
که به امید کشد مردم و منسوخ کند مسخ سریر . . .
گرچه دیوار بلند
گرچه زنجیر سیاه
گرچه در بیشه ء شهر است هزاران کفتار . . .
به صلیب است شهادت به صلیب
چشمه ای را نگرم گاه در این بیشه ء شهر
خسته از خستگی سنگ جمود
. . . خسته از خستگی مردم هیچ . . .
. . . .
. . .
. .
.
.
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
ای « شقه » ء رفیع ، آیا همچنان صحرا را تماشا می کنی ؟ و ای « مرایر » ، آیا درختان گز بلند و باریک خویش را در دریاچه ء نمک فرو میریزی ؟ ای « مگارین » ، آیا هنوز خود را در آب شور سیراب می کنی ؟ ای « تماسین » ، آیا همچنان در زیر آفتاب می پژمری ؟ . . .
یاد آن سخره ء سترونی که در کنارش چاهی بود که زنان دلربا و نیمه عریان از آن آب بر می داشتند . . .
. . . هق هق گریه . لبهای به هم فشرده ، ایمانهایی بس سترگ ، دلره های اندیشه ، چه بگویم ؟ . . .
« چیز های واقعی » ، « دیگری » اهمیت زندگی « او » سخن گفتن با او . . .
آه . . .کاش زمان می توانست به سرچشمه خویش باز گردد و کاش گذشته باز می گشت . . .
. . . .
یاد آن سخره ء سترونی که در کنارش چاهی بود که زنان دلربا و نیمه عریان از آن آب بر می داشتند . . .
. . . هق هق گریه . لبهای به هم فشرده ، ایمانهایی بس سترگ ، دلره های اندیشه ، چه بگویم ؟ . . .
« چیز های واقعی » ، « دیگری » اهمیت زندگی « او » سخن گفتن با او . . .
آه . . .کاش زمان می توانست به سرچشمه خویش باز گردد و کاش گذشته باز می گشت . . .
. . . .
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
. . . و چون پیرامونم را نگریستم تنها زمان همزمانم بود
شما با پنجاه لکه رنگ ، مالیده بر سیما و ساق و ساعد آنجا در بابر حیرتم نشسته بودید ...
و پنجاه آئینه پیرامونتان ، بازگردان و ستایشگر رنگ زیبای شما . . .
براستی شما بهتر از صورت خویش کجا می توانستید صورتکی بر چهره بزنید ؟ .
شما مردم کنونی چه کس میتوانست شما را شناسد
شما نشانه های گذشته را برسراپای خویش نگاشته اید
همهء سنتها و باورها با رنگ های گوناگون از درون حرکات شما زبان به سخن می گشایند
هرکه شما را از چادر ها و روپوش ها و حرکات و رنگ هایتان عریان کند ، چیزی باز می گذارد بسنده برای رماندن پرندگان .
براستی من خود آن پرندهء رمیده ام که یکبار شما را عریان و بی رنگ دیده
آری ، تلخکامیم از اینست که شما را نه عریان تاب می توانم آورد و نه پوشیده . . .
شما با پنجاه لکه رنگ ، مالیده بر سیما و ساق و ساعد آنجا در بابر حیرتم نشسته بودید ...
و پنجاه آئینه پیرامونتان ، بازگردان و ستایشگر رنگ زیبای شما . . .
براستی شما بهتر از صورت خویش کجا می توانستید صورتکی بر چهره بزنید ؟ .
شما مردم کنونی چه کس میتوانست شما را شناسد
شما نشانه های گذشته را برسراپای خویش نگاشته اید
همهء سنتها و باورها با رنگ های گوناگون از درون حرکات شما زبان به سخن می گشایند
هرکه شما را از چادر ها و روپوش ها و حرکات و رنگ هایتان عریان کند ، چیزی باز می گذارد بسنده برای رماندن پرندگان .
براستی من خود آن پرندهء رمیده ام که یکبار شما را عریان و بی رنگ دیده
آری ، تلخکامیم از اینست که شما را نه عریان تاب می توانم آورد و نه پوشیده . . .
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
بگو بگو که چه کارت کنم بگو، که چه کارت کنم ز گریه جویم و دل را
بگو بگو که شکارت کنم بگو، که شکارت کنم به غمزه مویم و آه
ببین ببین که فغانت کنم ببین، که فغانت کنم ز خنده چینم و لب را
ببین ببین که نشانت کنم ببین، که نشانت کنم ز فتنه کینم و آه
نماز شام غریبان چو گریه آغازم به مویههای غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره تا من به کوی میکده دیگر علم برافرازم
بیا بیا که نگارت شوم بیا، که نگارت شوم به طرفه سایم و تن را
بیا بیا به زیارت شوم بیا، به زیارت شوم چو خسته پایم و آه
همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی بود که قرعهی دولت به نام ما افتد
شکن شکن که شیارت کنم شکن، که شیارت کنم ز شرح شاهد و شور آه
شکن شکن چه شرارت کنم شکن، چه شرارت کنم ز شمس شاهد و شور
بیا بیا که نگارت شوم بیا، که نگارت شوم به طرفه سایم و تن را
بیا بیا به زیارت شوم بیا، به زیارت شوم چو خسته پایم و آه
ببین ببین که فغانت کنم ببین، که فغانت کنم ز خنده چینم و لب را
ببین ببین که نشانت کنم ببین، که نشانت کنم ز فتتنه کینم و آه
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
به نیمهشب اگرت آفتاب میباید ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی بود که قرعه دولت به نام ما افتد
بگو بگو که چه کارت کنم بگو، که چه کارت کنم ز گریه جویم و دل را
بگو بگو که شکارت کنم بگو، که شکارت کنم به غمزه مویم و آه
نماز شام غریبان چو گریه آغازم به مویههای غریبانه قصه پردازم
به نیمهشب اگرت آفتاب میباید ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی بود که قرعه دولت به نام ما افتد
. . . . .
. . . .
. . .
. .
. .
.
بگو بگو که شکارت کنم بگو، که شکارت کنم به غمزه مویم و آه
ببین ببین که فغانت کنم ببین، که فغانت کنم ز خنده چینم و لب را
ببین ببین که نشانت کنم ببین، که نشانت کنم ز فتنه کینم و آه
نماز شام غریبان چو گریه آغازم به مویههای غریبانه قصه پردازم
به یاد یار و دیار آن چنان بگریم زار که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب مهیمنا به رفیقان خود رسان بازم
خدای را مددی ای رفیق ره تا من به کوی میکده دیگر علم برافرازم
بیا بیا که نگارت شوم بیا، که نگارت شوم به طرفه سایم و تن را
بیا بیا به زیارت شوم بیا، به زیارت شوم چو خسته پایم و آه
همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی بود که قرعهی دولت به نام ما افتد
شکن شکن که شیارت کنم شکن، که شیارت کنم ز شرح شاهد و شور آه
شکن شکن چه شرارت کنم شکن، چه شرارت کنم ز شمس شاهد و شور
بیا بیا که نگارت شوم بیا، که نگارت شوم به طرفه سایم و تن را
بیا بیا به زیارت شوم بیا، به زیارت شوم چو خسته پایم و آه
ببین ببین که فغانت کنم ببین، که فغانت کنم ز خنده چینم و لب را
ببین ببین که نشانت کنم ببین، که نشانت کنم ز فتتنه کینم و آه
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
به نیمهشب اگرت آفتاب میباید ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی بود که قرعه دولت به نام ما افتد
بگو بگو که چه کارت کنم بگو، که چه کارت کنم ز گریه جویم و دل را
بگو بگو که شکارت کنم بگو، که شکارت کنم به غمزه مویم و آه
نماز شام غریبان چو گریه آغازم به مویههای غریبانه قصه پردازم
به نیمهشب اگرت آفتاب میباید ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
همای اوج سعادت به دام ما افتد اگر تو را گذری بر مقام ما افتد
حباب وار براندازم از نشاط کلاه اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی بود که قرعه دولت به نام ما افتد
. . . . .
. . . .
. . .
. .
. .
.
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
زندگی چیزی برای گذراندن ندارد شاید فقط فرصتی است تا به چیزی در درون برسی شاید ؟؟حماقت بس است باید سعی کنم از زندگیم لنگری بسازم استوار ومحکم.نردبانی بسازم که از بامش همراه با جوجه هایم خداوند را ملاقات کنم و از عشق او سعی کنم جوجه هایم را سیراب کنم،می دانم که خداوند منتظر است و من باید در را بکوبم و برد زندگی من این است.دستان خالی من است که به خاک سرد چنگ میزند و هیچ باید در را بکوبم او مرا میپذیرد ……
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
چیزی که ویرانم میکند زندگی خلوتم نیست،حوصله های کوچک و ارزوهای کم رنگم است .چرا نمیشود به خورشید نگاه کرد و مست شد،چرا انچه ظاهر است واقعی نیست ،به چی نگاه کنم که چشمانم را پر کند !یاد گرفتم که سرزمینم را باید خودم بسازم ،ترانه باید خوانده شود ،رقص باید خوانده شود،هستی خود دست افشانی می کند زندگی ابتنی کردن در حوضچه اکنون است"مهمترین دوران زندگیم را پشت سایه های تردید گذراندم تا نتوانم از او دور شوم.شاید خداوند سهمی برای من و جوجه هایم در نظر نگرفت ….
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
در ظاهر ارام من طوفانی بر پاست..........ان روزها چه زود رفتند،ان روزهای برفی خاموش که از پشت شیشه در اتاقی گرم به بیرون خیره میشدم وبه فردا فکر میکردم ،فردایی که سلام نکرد.با حضور سایه او در چار چوب که ناگهان خود را دراحساس سردم با حضوری دروغین رها کرد.سرگردان شدم در جامهای رنگی شیشه ای.....در خنده من گریه تلخی نشسته است.
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
اگر درست زندگی کنم شاید همین یکبار زندگی کردن برایم کافی باشد....اگر توشاد هستی حتما ارزشهای متفاوتی را نسبت به من انتخاب کرده ای که به تو شادی میبخشد و به من بی حوصلگی واندوه ....و من با این همه ارزشهای غلط سزاوار این رنجم...مسیر خلوت است و من تنها به بیراهه میروم.صدایم را نشنید.....
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
ای کاش می توانستم قلبم را از سینه بیرون بکشم....نه دردی را حس میکردم،نه رنجی،نه خاطره ای میماند که ازارم دهد.....کاش هرگز نداند . باشد که اشکهایم تا دور دست بروند،چه چیز میتواند تلخی نوشته هایم را از بین ببرد و مرا به من برگرداند .با تمام قلبم عشق ورزیدم و ان عشق لگد مال شد.خداوند صدایم را نشنید...
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
نيستی، نبودی، نباش ...
کجايی مرد؟ نيستی. اصلا انگار هيچ وقت نبوده ای. يعنی اگر هم بودی من که ديگر يادم نيست چگونه بودی و چرا بودی و چه بودی. حالا خبری نيست، دزدی که نکرده ای، فقط بی معرفتی. آن هم که جديد نيست. بيا بنشين برايت از نبودنت بگويم. نبودنت هم دنيايی بود
از کجا شروع کنم؟ از گرگ؟ از باران؟ از شراب شاتوت؟ وای اگر بخواهم همهء نبودنهايت را بگويم هزار سال طول می کشد. بگذار از سقف شروع کنم که سوراخ شده است. درست مثل قديم ترها که هر شب روی تخت طاقباز دراز می کشيدی و چشمانت را می دوختی به ستاره های آسمانی که بالای سقف بود. يادت هست بعد از چند ساعت جای نگاهت روی سقف سوراخ می شد؟ از همان شبی شروع شد که نبودی تا گرگ را ببينی. صبح يکی از همان روزهای اولی که نبودی گرگ سفيدی بين در خانه و در ماشين ايستاد و زل زد به تويی که نبودی. فکر می کنی از خودم می سازم، ولی باور کن، اگر بودی می ديدی که چشمهای سفيدش را چگونه به جای خالی چشمهايت دوخته بود. اگر بودی شاید زبانش را می فهميدی. آمده بود چيزی بگويد و برود. نبودی تا حرفهايش را بشنوی.
از همان روزی که گرگ آمد و نبودی کار حفاری سقف اتاق شروع شد. تلفن زنگ می زد و نبودی. نامه می آمد و نبودی. جای خالی نگاهت روی سقف سبز شده بود؛ سبزی گلدانی که روی پاگرد پله ها گذاشته بودی سياه شد و سياهی شبهايی که نبودی آنقدر کمرنگ شد که درخشش نور ماه و ستاره های ريزش اصلا به نظر نمی آمد. آنقدر نبودی که آسمان هم صدايش درآمد. باران باريد. باران. باران. باران. آنقدر باريد تا يک روز ماشينی که پشت آن نشسته بودی بدون تعارف سه دور دور خودش چرخيد. شايد اگر بودی می مردی، ولی باز هم نبودی و زنده ماندی. عصر همان روزی که نبودی و نمردی حلزونهای زيادی مردند. آخر می دانی، باران بند آمده بود و هوا هوای رفتن بود. نبودی تا مواظب باشی آدمهايی که بعد از باران راه می روند آنقدر حلزونها را زير قدمهاي سنگينشان لگد نکنند. نبودی. نبودی. نبودی و تمام حلزونها همان شب مردند.
راستی چند روز قبل که هنوز هم نبودی عشق تمام شد. نبودی تا از خودت دفاع کنی. می گفتند دروغ گفته ای. نبودی. می گفتند قولت را شکسته ای. نبودی. گفتند وقتی که آمدی اگر حرفی داشتی بايد دنبالشان بروی. نبودی و دنبالشان هم نرفتی. خودشان درش را بستند و گفتند ديگر تمام شد. نبودی تا تمام شدن عشقت را ببينی. از روز بعد هم به جای عشق شمشير می فروشند. نبودی تا شمشيرها را بخری. خوب می برند. همه را بريدند و دوختند و نبودی.
امشب هم که نبودی به افتخارت شراب شاتوت آماده بود. نبودی تا مست کنی و ديگر در اين دنيا نباشی. نبودی تا خسته نباشی. نبودی تا بودنت را جشن بگيری. اگر بودی هم آنقدر از اين دورانی که نبودی خسته بودی که حتی نمی توانستی ليوان شراب را به دستت بگيری. نبودی تا تمام شيشه زا خودت تمام کنی. نبودی. نبودی. نبودی. نيستی. آنقدر نبودی که هر چقدر هم قسم بخوری هيچ کس باور نمی کند که بودی فقط اينجا نبودی. آنقدر نبودی کهيچ کس باور نمی کند که همان گرگ سفيد را با چشمان خودت ديدی که با چشمانش حرف می زد و آنقدر با صدای خرد شدن هر صد هزار حلزون زير پای عابران بعد از باران زجر کشيدی که تصميم گرفتی آنقدر بعد از باران قدم نزنی تا بميری.
نبودی. باران. نبودی. گرگ. نبودی. باران. نبودی. نيستی. ديگر مثل قديمتر ها نيستی. ديگر خودت نيستی. نبودن راحت تر است. من هم نيستم. باز هم نباش. وقتی که نيستی دروغ هم نيست. کسی را هم آزار نمی دهی. نباش. ديگر هيچ وقت خودت نباش، تا روزی که دليلی برای بودن پيدا کنی. مواظب نبودنت
کجايی مرد؟ نيستی. اصلا انگار هيچ وقت نبوده ای. يعنی اگر هم بودی من که ديگر يادم نيست چگونه بودی و چرا بودی و چه بودی. حالا خبری نيست، دزدی که نکرده ای، فقط بی معرفتی. آن هم که جديد نيست. بيا بنشين برايت از نبودنت بگويم. نبودنت هم دنيايی بود
از کجا شروع کنم؟ از گرگ؟ از باران؟ از شراب شاتوت؟ وای اگر بخواهم همهء نبودنهايت را بگويم هزار سال طول می کشد. بگذار از سقف شروع کنم که سوراخ شده است. درست مثل قديم ترها که هر شب روی تخت طاقباز دراز می کشيدی و چشمانت را می دوختی به ستاره های آسمانی که بالای سقف بود. يادت هست بعد از چند ساعت جای نگاهت روی سقف سوراخ می شد؟ از همان شبی شروع شد که نبودی تا گرگ را ببينی. صبح يکی از همان روزهای اولی که نبودی گرگ سفيدی بين در خانه و در ماشين ايستاد و زل زد به تويی که نبودی. فکر می کنی از خودم می سازم، ولی باور کن، اگر بودی می ديدی که چشمهای سفيدش را چگونه به جای خالی چشمهايت دوخته بود. اگر بودی شاید زبانش را می فهميدی. آمده بود چيزی بگويد و برود. نبودی تا حرفهايش را بشنوی.
از همان روزی که گرگ آمد و نبودی کار حفاری سقف اتاق شروع شد. تلفن زنگ می زد و نبودی. نامه می آمد و نبودی. جای خالی نگاهت روی سقف سبز شده بود؛ سبزی گلدانی که روی پاگرد پله ها گذاشته بودی سياه شد و سياهی شبهايی که نبودی آنقدر کمرنگ شد که درخشش نور ماه و ستاره های ريزش اصلا به نظر نمی آمد. آنقدر نبودی که آسمان هم صدايش درآمد. باران باريد. باران. باران. باران. آنقدر باريد تا يک روز ماشينی که پشت آن نشسته بودی بدون تعارف سه دور دور خودش چرخيد. شايد اگر بودی می مردی، ولی باز هم نبودی و زنده ماندی. عصر همان روزی که نبودی و نمردی حلزونهای زيادی مردند. آخر می دانی، باران بند آمده بود و هوا هوای رفتن بود. نبودی تا مواظب باشی آدمهايی که بعد از باران راه می روند آنقدر حلزونها را زير قدمهاي سنگينشان لگد نکنند. نبودی. نبودی. نبودی و تمام حلزونها همان شب مردند.
راستی چند روز قبل که هنوز هم نبودی عشق تمام شد. نبودی تا از خودت دفاع کنی. می گفتند دروغ گفته ای. نبودی. می گفتند قولت را شکسته ای. نبودی. گفتند وقتی که آمدی اگر حرفی داشتی بايد دنبالشان بروی. نبودی و دنبالشان هم نرفتی. خودشان درش را بستند و گفتند ديگر تمام شد. نبودی تا تمام شدن عشقت را ببينی. از روز بعد هم به جای عشق شمشير می فروشند. نبودی تا شمشيرها را بخری. خوب می برند. همه را بريدند و دوختند و نبودی.
امشب هم که نبودی به افتخارت شراب شاتوت آماده بود. نبودی تا مست کنی و ديگر در اين دنيا نباشی. نبودی تا خسته نباشی. نبودی تا بودنت را جشن بگيری. اگر بودی هم آنقدر از اين دورانی که نبودی خسته بودی که حتی نمی توانستی ليوان شراب را به دستت بگيری. نبودی تا تمام شيشه زا خودت تمام کنی. نبودی. نبودی. نبودی. نيستی. آنقدر نبودی که هر چقدر هم قسم بخوری هيچ کس باور نمی کند که بودی فقط اينجا نبودی. آنقدر نبودی کهيچ کس باور نمی کند که همان گرگ سفيد را با چشمان خودت ديدی که با چشمانش حرف می زد و آنقدر با صدای خرد شدن هر صد هزار حلزون زير پای عابران بعد از باران زجر کشيدی که تصميم گرفتی آنقدر بعد از باران قدم نزنی تا بميری.
نبودی. باران. نبودی. گرگ. نبودی. باران. نبودی. نيستی. ديگر مثل قديمتر ها نيستی. ديگر خودت نيستی. نبودن راحت تر است. من هم نيستم. باز هم نباش. وقتی که نيستی دروغ هم نيست. کسی را هم آزار نمی دهی. نباش. ديگر هيچ وقت خودت نباش، تا روزی که دليلی برای بودن پيدا کنی. مواظب نبودنت
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
بیتابم
و منتظر
منتظر یک اتفاق ..
با بوی تلخ نبودن.
شعری میسرایم٬
کتابی را میبندم٬
و روایتی که تمام میشود ..
و توئی که پیر میشوی ..
« من را فر یب باش... آرام کن .. »
و منتظر
منتظر یک اتفاق ..
با بوی تلخ نبودن.
شعری میسرایم٬
کتابی را میبندم٬
و روایتی که تمام میشود ..
و توئی که پیر میشوی ..
« من را فر یب باش... آرام کن .. »
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
می خواست با خود ستیز کندو مشکل خود را چند برابر نکند،مضاعفش نکند،میدانست حل کردن یک مشکل ساده تر از حل کردن چند مشکل است،می ترسید. یخ زد.نا له اش را شنید . ترسش رنگ باخت،کار دیگری از دستش بر نمی امد……تنها بود.پذیرفت که چیز بدی در رنج وجود ندارد،هر چه می خواهد پیش بیاید ....
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
صدا
در آنجا ، بر فراز قلهء کوه
دو پايم خسته از رنج دويدن
به خود گفتم که در اين اوج ديگر
صدايم را خدا خواهد شنيدن
بسوي ابرهاي تيره پرزد
نگاه روشن اميدوارم
ز دل فرياد کردم کاي خداوند
من او را دوست دارم ، دوست دارم
صدايم رفت تا اعماق ظلمت
بهم زد خواب شوم اختران را
غبارآلوده و بيتاب کوبيد
در زرين قصر آسمان را
ملائک با هزاران دست کوچک
کلون سخت سنگين را کشيدند
زطوفان صداي بي شکيبم
بخود لرزيده، در ابري خزيدند
ستونها همچو ماران پيچ در پيچ
درختان در مه سبزي شناور
صدايم پيکرش را شستشو داد
ز خاک ره،درون حوض کوثر
خدا در خواب رؤيا بار خود بود
بزير پلکها پنهان نگاهش
صدايم رفت و با اندوه ناليد
ميان پرده هاي خوابگاهش
ولي آن پلکهاي نقره آلود
دريغا،تا سحر گه بسته بودند
سبک چون گوش ماهي هاي ساحل
به روي ديده اش بنشسته بودند
صدا صد بار نوميدانه برخاست
که عاصي گردد و بر وي بتازد
صدا ميخواست تا با پنجه خشم
حرير خواب او را پاره سازد
صدا فرياد ميزد از سر درد
بهم کي ريزد اين خواب طلائي ؟
من اينجا تشنهء يک جرعه مهر
تو آنجا خفته بر تخت خدائي
مگر چندان تواند اوج گيرد
صدائي دردمند و محنت آلود؟
چو صبح تازه از ره باز آمد
صدايم از "صدا" ديگر تهي بود
ولي اينجا بسوي آسمانهاست
هنوز اين ديده اميدوارم
خدايا اين صدا را مي شناسي؟
من او را دوست دارم ، دوست دارم
فروغ
در آنجا ، بر فراز قلهء کوه
دو پايم خسته از رنج دويدن
به خود گفتم که در اين اوج ديگر
صدايم را خدا خواهد شنيدن
بسوي ابرهاي تيره پرزد
نگاه روشن اميدوارم
ز دل فرياد کردم کاي خداوند
من او را دوست دارم ، دوست دارم
صدايم رفت تا اعماق ظلمت
بهم زد خواب شوم اختران را
غبارآلوده و بيتاب کوبيد
در زرين قصر آسمان را
ملائک با هزاران دست کوچک
کلون سخت سنگين را کشيدند
زطوفان صداي بي شکيبم
بخود لرزيده، در ابري خزيدند
ستونها همچو ماران پيچ در پيچ
درختان در مه سبزي شناور
صدايم پيکرش را شستشو داد
ز خاک ره،درون حوض کوثر
خدا در خواب رؤيا بار خود بود
بزير پلکها پنهان نگاهش
صدايم رفت و با اندوه ناليد
ميان پرده هاي خوابگاهش
ولي آن پلکهاي نقره آلود
دريغا،تا سحر گه بسته بودند
سبک چون گوش ماهي هاي ساحل
به روي ديده اش بنشسته بودند
صدا صد بار نوميدانه برخاست
که عاصي گردد و بر وي بتازد
صدا ميخواست تا با پنجه خشم
حرير خواب او را پاره سازد
صدا فرياد ميزد از سر درد
بهم کي ريزد اين خواب طلائي ؟
من اينجا تشنهء يک جرعه مهر
تو آنجا خفته بر تخت خدائي
مگر چندان تواند اوج گيرد
صدائي دردمند و محنت آلود؟
چو صبح تازه از ره باز آمد
صدايم از "صدا" ديگر تهي بود
ولي اينجا بسوي آسمانهاست
هنوز اين ديده اميدوارم
خدايا اين صدا را مي شناسي؟
من او را دوست دارم ، دوست دارم
فروغ
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
بر سنگ مزار
کارو
--------------------------------------------------------------------------------
بر سنگ مزار
الا ، اي رهگذر ، منگر چنين بيگانه بر گورم
چه مي خواهي ؟ چه مي جويي ، در اين كاشانه ي عورم ؟
چه سان گويم ؟ چه سان گريم؟ حديث قلب رنجورم
از اين خوابيدن در زير سنگ و خاك و خون خوردن
نمي داني ، چه مي داني ، كه آخر چيست منظورم
تن من لاشه ي فقر است و من زنداني زورم
كجا مي خواستم مردن ؟ حقيقت كرد مجبورم
چه شبها تا سحر عريان ، بسوز فقر لرزيدم
چه ساعتها كه سرگردان ، به ساز مرگ رقصيدم
از اين دوران آفت زا ، چه آفتها كه من ديدم
سكوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باري كه من از شاخسار زندگي چيدم
فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاك ، پوسيدم
ز بسكه با لب محنت ،زمين فقر بوسيدم
كنون كز خاك غم پر گشته اين صد پاره دامانم
چه مي پرسي كه چون مردم ؟ چه سان پاشيده شد جانم ؟
چرا بيهوده اين افسانه هاي كهنه بر خوانم ؟
ببين پايان كارم را و بستان دادم از دهرم
كه خون ديده ، آبم كرد و خاك مرده ها ، نانم
همان دهري كه بايستي بسندان كوفت دندانم
به جرم اينكه انسان بودم و مي گفتم : انسانم
ستم خونم بنوشيد و بكوبيدم به بد مستي
وجودم حرف بيجايي شد اندر مكتب هستي
شكست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستي
كنون ... اي رهگذر ، در قلب اين سرماي سر گردان
به جاي گريه بر قبرم ، بكش با خون دل دستي
كه تنها قسمتش زنجير بود ، از عالم هستي
نه غمخواري ، نه دلداري ، نه كس بودم در اين دنيا
در عمق سينه ي زحمت ، نفس بودم در اين دنيا
همه بازيچه ي پول و هوس بودم در اين دنيا
پر و پا بسته، مرغي در قفس بودم در اين دنيا
به شب هاي سكوت كاروان تيره بختيها
سرا پا نغمه ي عصيان ، جرس بودم در اين دنيا
به فرمان حقيقت رفتم اندر قبر ، با شادي
كه تا بيرون كشم از قعر ظلمت نعش آزادي
کارو
--------------------------------------------------------------------------------
بر سنگ مزار
الا ، اي رهگذر ، منگر چنين بيگانه بر گورم
چه مي خواهي ؟ چه مي جويي ، در اين كاشانه ي عورم ؟
چه سان گويم ؟ چه سان گريم؟ حديث قلب رنجورم
از اين خوابيدن در زير سنگ و خاك و خون خوردن
نمي داني ، چه مي داني ، كه آخر چيست منظورم
تن من لاشه ي فقر است و من زنداني زورم
كجا مي خواستم مردن ؟ حقيقت كرد مجبورم
چه شبها تا سحر عريان ، بسوز فقر لرزيدم
چه ساعتها كه سرگردان ، به ساز مرگ رقصيدم
از اين دوران آفت زا ، چه آفتها كه من ديدم
سكوت زجر بود و مرگ بود و ماتم و زندان
هر آن باري كه من از شاخسار زندگي چيدم
فتادم در شب ظلمت ، به قعر خاك ، پوسيدم
ز بسكه با لب محنت ،زمين فقر بوسيدم
كنون كز خاك غم پر گشته اين صد پاره دامانم
چه مي پرسي كه چون مردم ؟ چه سان پاشيده شد جانم ؟
چرا بيهوده اين افسانه هاي كهنه بر خوانم ؟
ببين پايان كارم را و بستان دادم از دهرم
كه خون ديده ، آبم كرد و خاك مرده ها ، نانم
همان دهري كه بايستي بسندان كوفت دندانم
به جرم اينكه انسان بودم و مي گفتم : انسانم
ستم خونم بنوشيد و بكوبيدم به بد مستي
وجودم حرف بيجايي شد اندر مكتب هستي
شكست و خرد شد ، افسانه شد ، روز به صد پستي
كنون ... اي رهگذر ، در قلب اين سرماي سر گردان
به جاي گريه بر قبرم ، بكش با خون دل دستي
كه تنها قسمتش زنجير بود ، از عالم هستي
نه غمخواري ، نه دلداري ، نه كس بودم در اين دنيا
در عمق سينه ي زحمت ، نفس بودم در اين دنيا
همه بازيچه ي پول و هوس بودم در اين دنيا
پر و پا بسته، مرغي در قفس بودم در اين دنيا
به شب هاي سكوت كاروان تيره بختيها
سرا پا نغمه ي عصيان ، جرس بودم در اين دنيا
به فرمان حقيقت رفتم اندر قبر ، با شادي
كه تا بيرون كشم از قعر ظلمت نعش آزادي
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
دوباره دل هوای با تو بودن کرده
نگو این دل دوری عشقتو باور کرده
دل من خسته از این دست به دعاها بردن
همه ی ارزوهام با رفتن تو مردن
حالا من یه ارزو دارم تو سینه
که دوباره چشم من تو رو ببینه
واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا می دم
اخه تو رنگ چشات هیبت دنیا رو دیدم
توی هفتا اسمون تو تک ستاره ی منی
به خدا ناز دو چشمات و به دنیا نمی دم
نگو این دل دوری عشقتو باور کرده
دل من خسته از این دست به دعاها بردن
همه ی ارزوهام با رفتن تو مردن
حالا من یه ارزو دارم تو سینه
که دوباره چشم من تو رو ببینه
واسه پیدا کردنت تن به دل صحرا می دم
اخه تو رنگ چشات هیبت دنیا رو دیدم
توی هفتا اسمون تو تک ستاره ی منی
به خدا ناز دو چشمات و به دنیا نمی دم
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
ای دوستان بعد از مرگم مرا یاد کنید
بعد از مرگم دستهایم را باز کنین تا بدانین به انچه خواستم دست نیافتم
ای دوستان
بعد از مرگم چشمانم را باز کنین تا همه بدانن چشم به راه مردم
روی سنگ قبرم قطعه یخی بگذارید تا با اولین طلوع اشعه ی خورشید
اب شود و به جای مادرم گریه کند
ای دوستان بعد از مرگم بر روی سنگ قبرم بنویسد ....
آشفته دلی بود در این خلوت خاموش
او زاده ی غم بود و ز غم های جهان گشت فرا موش
بعد از مرگم دستهایم را باز کنین تا بدانین به انچه خواستم دست نیافتم
ای دوستان
بعد از مرگم چشمانم را باز کنین تا همه بدانن چشم به راه مردم
روی سنگ قبرم قطعه یخی بگذارید تا با اولین طلوع اشعه ی خورشید
اب شود و به جای مادرم گریه کند
ای دوستان بعد از مرگم بر روی سنگ قبرم بنویسد ....
آشفته دلی بود در این خلوت خاموش
او زاده ی غم بود و ز غم های جهان گشت فرا موش
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
بگذارید بگریم
آنگاه که باران محبت ها گل های تشنه ی زمین را سیراب نمی کنند
و دل هامان اسیر حادثه ی خشم ها درب های هزار قفل را هرگز به روی یکدیگر باز
نمی کنند
بگذارید بگریم در جهانی که دگر چشم های اشک برای ابد خالی از رگبار پاکی
هاست
و هرگز برای مصیبت هایت سرازیر نمی گردند
در جهان یاس و نا امیدی اسیریم
که حتی انفجار هزاران بغض نهفته ی سینه هامان نیز هرگز راهی برای فرو شکستن
زنجیر ها نیست ......
تو رو باید می شناختم که هزار تا چهره داشتی
روی احساس دل من داشتی قیمت می گذاشتی
تو نتونستی بفهمی که وفا خریدنی نیست
چینی شکسته ی دل دیگه پیوند زدنی نیست
من تو رو با جان خریدم کی فرا موشت کنم
آنگاه که باران محبت ها گل های تشنه ی زمین را سیراب نمی کنند
و دل هامان اسیر حادثه ی خشم ها درب های هزار قفل را هرگز به روی یکدیگر باز
نمی کنند
بگذارید بگریم در جهانی که دگر چشم های اشک برای ابد خالی از رگبار پاکی
هاست
و هرگز برای مصیبت هایت سرازیر نمی گردند
در جهان یاس و نا امیدی اسیریم
که حتی انفجار هزاران بغض نهفته ی سینه هامان نیز هرگز راهی برای فرو شکستن
زنجیر ها نیست ......
تو رو باید می شناختم که هزار تا چهره داشتی
روی احساس دل من داشتی قیمت می گذاشتی
تو نتونستی بفهمی که وفا خریدنی نیست
چینی شکسته ی دل دیگه پیوند زدنی نیست
من تو رو با جان خریدم کی فرا موشت کنم
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
همه رفتن
همه رفتن کسی دورو برم نیست چنین بی کس شدن در باورم نیست
اگر این اخرا بی عاقبت بود بجز افسوس هوایی در سرم نیست
همه رفتن کسی با ما نموندش کسی خط دل مارو نخوندش
همه رفتن ولی این دل ما رو همون که فکر نمی کردیم سوزوندش
که حاشا تقه ای بر در نخورده که ایا زنده ایم یا جون سپرده
که حاشا صحبتی حرفی کلامی که جزو رفته هاییم ما نمرده
عجب بالا و پایینی داره دنیا
همه رفتن کسی دورو برم نیست چنین بی کس شدن در باورم نیست
اگر این اخرا بی عاقبت بود بجز افسوس هوایی در سرم نیست
همه رفتن کسی با ما نموندش کسی خط دل مارو نخوندش
همه رفتن ولی این دل ما رو همون که فکر نمی کردیم سوزوندش
که حاشا تقه ای بر در نخورده که ایا زنده ایم یا جون سپرده
که حاشا صحبتی حرفی کلامی که جزو رفته هاییم ما نمرده
عجب بالا و پایینی داره دنیا
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
اون که یه وقتی تنها کسم بود تنها پناه دل بی کسم بود تنهام گذاشت و رفت از کنارم از درد دوریش من بی قرارم / خیال می کردم پیشم می مونه ترانهی عشق واسم می خونه خیال می کردم یه همزبونه نمی دونستم نا مهربونه / با این که رفتش اما هنوزم از داغ عشقش دارم می سوزم فکر و خیالش همش باهامه هر جا که می رم جلو چشامه / دلم می خواد تا دووم بیارم رو درد دوریش مرحم بزارم امانمی شه راهی نداره نمی تونم من طاقت بیارم ..........
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
اون که یه وقتی تنها کسم بود تنها پناه دل بی کسم بود تنهام گذاشت و رفت از کنارم از درد دوریش من بی قرارم / خیال می کردم پیشم می مونه ترانهی عشق واسم می خونه خیال می کردم یه همزبونه نمی دونستم نا مهربونه / با این که رفتش اما هنوزم از داغ عشقش دارم می سوزم فکر و خیالش همش باهامه هر جا که می رم جلو چشامه / دلم می خواد تا دووم بیارم رو درد دوریش مرحم بزارم امانمی شه راهی نداره نمی تونم من طاقت بیارم ..........
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
خدای خوبم
خواهش می کنم به من نگاه کن قول می دهم چشمهایم را نبندم !
با من اشتی کن قول می دهم قهر نکنم !
به دلم سر بزن قول می دهم رفیقت بشم!
در دلم خانه کن قول می دهم برایت همخانه نیاورم!
در آغوشم بگیر قول می دهم خودم را در آغوشت رها کنم !
چشم دلم را بر غیر خودت ببند قول می دهم که چشم سر را خودم ببندم!
دلم را نرم کن قول می دهم که بد اخلاقی نکنم!
صبرم را زیاد کن قول می دهم که عصبانی نشوم!
به سهم حیای من اضافه کن قول می دهم که بی ادبی نکنم!
درست فکر کردن یادم بده قول می دهم فکر بد نکنم !
به من سلامتی بده قول می دهم قدرش را بدانم!
قدم هایم را محکم کن قول می دهم جای بد نروم!
روزیم را زیاد کن قول می دهم که اصراف نکنم !
از همه ی نعمت های خوبت می خواهم قول می دهم که درست استفاده کنم !
زیبا حرف زدن را یادم بده قول می دهم که حرف بد نزنم !
قشنگ خندیدن را یادم بده قول می دهم که خنده ی بیجا نکنم !
به هر کجا که می روم خاطره ی خوبی از من باقی بگذار قول می دهم جنبه اش را داشته باشم!
امتحان سخت از من نگیر قول میدهم بیست بگیرم!
تو مال من باش من هم مال تو!!
خواهش می کنم به من نگاه کن قول می دهم چشمهایم را نبندم !
با من اشتی کن قول می دهم قهر نکنم !
به دلم سر بزن قول می دهم رفیقت بشم!
در دلم خانه کن قول می دهم برایت همخانه نیاورم!
در آغوشم بگیر قول می دهم خودم را در آغوشت رها کنم !
چشم دلم را بر غیر خودت ببند قول می دهم که چشم سر را خودم ببندم!
دلم را نرم کن قول می دهم که بد اخلاقی نکنم!
صبرم را زیاد کن قول می دهم که عصبانی نشوم!
به سهم حیای من اضافه کن قول می دهم که بی ادبی نکنم!
درست فکر کردن یادم بده قول می دهم فکر بد نکنم !
به من سلامتی بده قول می دهم قدرش را بدانم!
قدم هایم را محکم کن قول می دهم جای بد نروم!
روزیم را زیاد کن قول می دهم که اصراف نکنم !
از همه ی نعمت های خوبت می خواهم قول می دهم که درست استفاده کنم !
زیبا حرف زدن را یادم بده قول می دهم که حرف بد نزنم !
قشنگ خندیدن را یادم بده قول می دهم که خنده ی بیجا نکنم !
به هر کجا که می روم خاطره ی خوبی از من باقی بگذار قول می دهم جنبه اش را داشته باشم!
امتحان سخت از من نگیر قول میدهم بیست بگیرم!
تو مال من باش من هم مال تو!!
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
دیشب الهه ای مرد
دیشب بالای جسدم بودم.
جسدم در خانه ای حقیر،خاک می شد....
می گفتند:از خاک آمد و به خاک رفت...و خاک ها راروی بدنم می ریختند.
فریاد می زدم:من زنده ام
من اینجایم....من نمرده ام
اما بدنم داشت با پارچه ای سفید، همبستر می شد...
گریه های پشت عینک های دودی و خرما های گردو ئی و گل های ارکیده مهم نبود!
مهم بدنم بود که خاک می شد!!!
دست هایم توان نجات دادن بدنم را نداشت....آخ موهایم، ناخن هایم، چشم هایم ،دست هایم را
می خواهم!
اما او بی وفا شده بود و با لبخندش انگار سعی داشت به من بفهماند تازه آرام شده!!! حس کردم می
خواهد بگوید، سه طلاقه ات کردم!!! برو!
گفتم:مهم نیست.من زنده ام!
آخ موبایلم کو؟ اس ام اس دارم....وای چرا نمی توانم بازش کنم؟؟؟؟؟؟
انگار دیوانه شده ام!
اتاقم، آخ باید صفحه آخر کتابی را بخوانم.....چرا نمی توانم کتابم را بر دارم؟
دچار توهم شده ام!!!!باید پیش روانپزشک بروم.
آقای دکتر،سلام
هی آقای دکتر!
من دچار توهم شده ام! هی من را ببین!
کسی می خندد و می گوید:تو مردی!
نگاهش می کنم.
می گویم:تو مرده ای ،نگران نباش ،الان کمکت می کنم به دنیای خودت بروی!+2
او همچنان می خندد....
طاهری ،طاهر صفت را می شنوم،بعد از مرگ وابستگی های ما ،ما را همین جا نگه می دارد،و ما در
صدد تجربه کردن دوباره آنها هستیم و نمی توانیم به دنیای بعد برویم!
باز بالای جسدم هستم...
به مورچه ها نگاه می کنم...حقشان را می کنندو می برند...می اندیشم ما هم روزی همینطور
گوشت و سبزی و میوه را می کندیم و می خوردیم.
طاهر صفت را به یاد می آورم...اکوسیستم است....
به کنج پیله تنهاییم می خزم!
در تنهایی دنیا ،خواستار رهایی بودم و وصال... و حالا!دنیا را می خواهم!
چقدر اینجا پیله تنهاییم عمیق است و بی کسی عجب شاهزاده وار جولان می دهد
به یاد درس های معنوی استاد آسمانیم ،آقای طاهری عزیزمی افتم
و می گویم برای خودم،برای الهه 2 +
نور جاری می شود...
طاهر صفت با لبخند همیشگی اش می آید.
می گوید:1+
به خود می آیم...
هنوز روی تختم هستم...نور آفتاب چشمانم را می بوسد.
من برگشتم....من زنده ام!وای چقدر کار دارم!
هنوز ماه رمضان تمام نشده !باید دوباره وابستگی هایم را بررسی کنم....آری بروم...
من امروز متولد شده ام.
دیشب بالای جسدم بودم.
جسدم در خانه ای حقیر،خاک می شد....
می گفتند:از خاک آمد و به خاک رفت...و خاک ها راروی بدنم می ریختند.
فریاد می زدم:من زنده ام
من اینجایم....من نمرده ام
اما بدنم داشت با پارچه ای سفید، همبستر می شد...
گریه های پشت عینک های دودی و خرما های گردو ئی و گل های ارکیده مهم نبود!
مهم بدنم بود که خاک می شد!!!
دست هایم توان نجات دادن بدنم را نداشت....آخ موهایم، ناخن هایم، چشم هایم ،دست هایم را
می خواهم!
اما او بی وفا شده بود و با لبخندش انگار سعی داشت به من بفهماند تازه آرام شده!!! حس کردم می
خواهد بگوید، سه طلاقه ات کردم!!! برو!
گفتم:مهم نیست.من زنده ام!
آخ موبایلم کو؟ اس ام اس دارم....وای چرا نمی توانم بازش کنم؟؟؟؟؟؟
انگار دیوانه شده ام!
اتاقم، آخ باید صفحه آخر کتابی را بخوانم.....چرا نمی توانم کتابم را بر دارم؟
دچار توهم شده ام!!!!باید پیش روانپزشک بروم.
آقای دکتر،سلام
هی آقای دکتر!
من دچار توهم شده ام! هی من را ببین!
کسی می خندد و می گوید:تو مردی!
نگاهش می کنم.
می گویم:تو مرده ای ،نگران نباش ،الان کمکت می کنم به دنیای خودت بروی!+2
او همچنان می خندد....
طاهری ،طاهر صفت را می شنوم،بعد از مرگ وابستگی های ما ،ما را همین جا نگه می دارد،و ما در
صدد تجربه کردن دوباره آنها هستیم و نمی توانیم به دنیای بعد برویم!
باز بالای جسدم هستم...
به مورچه ها نگاه می کنم...حقشان را می کنندو می برند...می اندیشم ما هم روزی همینطور
گوشت و سبزی و میوه را می کندیم و می خوردیم.
طاهر صفت را به یاد می آورم...اکوسیستم است....
به کنج پیله تنهاییم می خزم!
در تنهایی دنیا ،خواستار رهایی بودم و وصال... و حالا!دنیا را می خواهم!
چقدر اینجا پیله تنهاییم عمیق است و بی کسی عجب شاهزاده وار جولان می دهد
به یاد درس های معنوی استاد آسمانیم ،آقای طاهری عزیزمی افتم
و می گویم برای خودم،برای الهه 2 +
نور جاری می شود...
طاهر صفت با لبخند همیشگی اش می آید.
می گوید:1+
به خود می آیم...
هنوز روی تختم هستم...نور آفتاب چشمانم را می بوسد.
من برگشتم....من زنده ام!وای چقدر کار دارم!
هنوز ماه رمضان تمام نشده !باید دوباره وابستگی هایم را بررسی کنم....آری بروم...
من امروز متولد شده ام.
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
سکوت آب!!!
سکوت آب می تواند خشکی باشد و فریاد آتش.
سکوت گندم می تواند گرسنگی باشد و غریو پیروزی ماندنی قحطی.
همچنان که سکوت آفتاب ظلمت است اما سکوت آدمی فقدان جهان و خداست...
غریو را تصور کن!!!!
سکوت آب می تواند خشکی باشد و فریاد آتش.
سکوت گندم می تواند گرسنگی باشد و غریو پیروزی ماندنی قحطی.
همچنان که سکوت آفتاب ظلمت است اما سکوت آدمی فقدان جهان و خداست...
غریو را تصور کن!!!!
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
رد: شعرهاي گوناگون
خودخواهی های بزرگ با « آوازه» و « عشق» سیراب می شوند ؛ اما دردمندی ها و اضطراب بزرگ در انبوه نام و ننگ ، در گرمای مهر و عشق و همچنان بی نصیب می مانند.
اندیشه ای که جهان را به رنگ و طرحی دیگر می فهمد " خود" را چشمه نهرهای غیبی و صحرای وزش های غریب می یابد ،تنها و تنها در جستجوی "آشنا"است.
اندیشه ای که جهان را به رنگ و طرحی دیگر می فهمد " خود" را چشمه نهرهای غیبی و صحرای وزش های غریب می یابد ،تنها و تنها در جستجوی "آشنا"است.
mahshid- مدیر بخش اس ام اس
- تعداد پستها : 1666
تاريخ التسجيل : 2008-02-21
صفحه 13 از 30 • 1 ... 8 ... 12, 13, 14 ... 21 ... 30
صفحه 13 از 30
صلاحيات هذا المنتدى:
شما نمي توانيد در اين بخش به موضوعها پاسخ دهيد